RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|
به هر حال امام علیهالسلام در موارد زیادی برای پیشگیری از= هرج و مرجی دینی،541 پیامبر فرمود بعداز من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 اهله شر 541 دشمنه اسلام 541 مرگ کافر 541 قاتلی 541 عداوتین 541 عمر ابوبکر 541 فتنه ها 541 از بینبردن زمینه توطئههای آینده و نیز به اقتضای شرایط و رعایت مصلحت، با عثمان همکاری فرمود. اوج این همکاریها در جریان محاصره منزل عثمان رخ دادهاست؛ در زمانی که عثمان به هیچکس نمیتوانست دل ببندد و بیمهریها را از همانها که در پناه حمایتهایش به جایی رسیدهبودند را میدید، درست در همین شرایط تنها امام علیهالسلام بود که به یاریش شتافت از جمله همکاریهای حضرت عبارت بودند از: 1- میانجیگری امام بین عثمان و مردم احمال قصه پادرمیانی حضرت با مهاجمان و محاصرهکنندگان خانه عثمان در مباحث گذشته مورد اشاره قرار گرفت که البته کسانی دیگر هم در جهت میانجیگری اقدام کردند ولی مورد پذیرش مردم قرار نگرفت128-(انسابالاشراف/5/111) به همین علت در مرحلة اول تنها شخصیتی که توانست به خوبی از عهدة این میانجیگری برآید امام علیهالسلام بود. 2- فرستادن آب برای عثمان در زمان محاصره عثمان، قیامکنندگان به دستور طلحه آب را به روی عثمان و خانوادهاش بستند129-(الامامه والسیاسه1/38) امام علیهالسلام که در ملک خود در خارج از مدینه بود، به طلحه پیام فرستاد و از وی خواست تا به عثمان اجازه دهد تا از چاه متعلق به خودش آب بردارد و از تشنگی هلاک نشود اما طلحه زیر بار نرفت و چون محاصرهکنندگان به شدت عمل خود افزودند و شرایط برای عثمان سخت شد و از امام طلب آب کرد امام با طلحه مذاکره کرد و چون دید که طفره میرود خشمگین شد تا جایی که طلحه چارهای جز موافقت ندید130-(نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج1، ص269) و سرانجام امام علیه السلام علیرغم مخالفت محاصرهکنندگان، برای عثمان آب فرستاد 131-(مروجالذهب 2/380) 3- نقش امام علیهالسلام در جلوگیری از قتل عثمان وقتی به امام علیه السلام گزارش دادند که مردم کمر به کشتن عثمان بستهاند، حضرت به فرزندان بزرگوارشان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام فرمودند: «أذهَبا بِسَیفِکُما حَتّی تَقوُما عَلی بابِ عُثمان؛ فَلاتَدَعا اَحَداً یَصِلُ اِلَیه» (39) شمشیرهای خود را بردارید و بر در خانه عثمان بایستید و اجازه ندهید که به خلیفه دست یابند. فرزندان حضرت در اجرای امر پدر، خود را به خانه عثمان رساندند و با مهاجمان به کارزار پرداختند بهطوریکه سر و صورت امام حسن علیه السلام از خون گلگون گشت و سر قنبر غلام امام علیه السلام به سختی مجزوح گردید.(40) خلاصه دفاع از عثمان در حدی شد که حضرت در جایی میفرماید: «وَاللهِ لَقَد دَفَعتُ عَنهُ حَتّی خَشیتُ اَن اَکوُنَ آثماً» (خطبة 240/2) «بخدا سوگند، آنقدر از او(عثمان) دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم» با این وجود ، عدهای از افراد بخاطر بغض و کینه و عداوتهایی که از حضرت در دل داشتند، بدترین تهمتها را به حضرتش روا داشتند. از جمله: تهمت دستداشتن در قتل عثمان که این افتراها و تهمتها باعث بهوجودآمدن جنگهای داخلی در جهان اسلام شد، جنگهایی که آثار سوء بسیاری در میان مسلمانان بر جای گذاشت. تا جایی که امت اسلامی را از وجود پیشوایی همچون امیرمؤمنان علیه السلام محروم ساختند. کسانی مثل عایشه به صراحت در مکه به سخنرانی پرداختند و گفتند که علی علیه السلام عثمان را کشتهاست و عدهای از مردم شام قسم یاد کردند که علی علیه السلام را بکشند.(42) امام بهطور مکررّ در نهجالبلاغه، در مقابل این تهمتها واکنش نشان داده و از خود دفاع فرمودهاست و اثبات کردهاست که کسانیکه به حضرت تهمت قتل عثمان را وارد میکردند خودشان در این فتنة بزرگ دست داشتند. امام علیهالسلام در پنج مورد خود را از شرکت در قتل مبرا میکند. و در یک مورد طلحه را که مسألة قتل عثمان را بهانهای برای تحریک علیه امام قرار داد، شریک درتوطئه برضد عثمان معرفی میکند. در دو مورد معاویه را که قتل عثمان را دستآویز توطئه و اخلال در حکومت امام علیه السلام قرار داد و مردم بیچاره را با عنوان قصاص کشندگان خلیفه مظلوم به نفع آرمانهای خود تهییج کرده، سخت مقصر میشمارد. وقتی خبر تهمت بنیامیه مبنی بر مشارکت امام علیه السلام در قتل عثمان به حضرتش رسید فرمود: «اَوَلَم یَنهَ بَنیاُمَیََّةَ عِلمُها بی عَن قَرفی؟ اَوَ ما وَزَعَ الجُهّالُ سابِقَتیِ عَن تُهمَتیِ؟ وَ لَما وَ عَظَهُمُ اللهُ بِهِ اَبلَغُ مِن لِسانی» (خطبة 75) «آیا شناختی که بنیامیّه از روحیات من دارند، آنان را از عیبجویی بر من باز نمیدارد؟ آیا سوابق مبارزات من، نادانان را بر سر جای خود نمینشاند که به من تهمت نزنند؟ آنچه خداوند آنان را پند داد از بیان من رساتر است» فراز آخر کلام امام علیهالسلام اشاره به آیاتی دارد که از سوءظن به مؤمن نهی میکند و اذیت مؤمن و تهمت به او را از بزرگترین گناه میشمارد. وقتی این آیات هشداردهنده در آنها اثر نمیکند چگونه سخنان مولی علیه السلام در دلهای تاریک و سنگین آنها اثر خواهد کرد؟ معاویه از جمله کسانی بود که مدعی خونخواهی عثمان بود و امام علیهالسلام را متهم به قتل عثمان میکرد و امام در چند جای نهجالبلاغه با استدلال معاویه را رسوا میکند.
1- در ضمن نامهای به معاویه مینویسد: «وَ زَعَمتَ اَنَّکَ جِئتَ ثائِراً بِدَمُ عُثمانَ، وَ لَقَد عَلِمتَ حَیثُ وَقَعَ دَمُ عُثمانَ فَاطلُبهُ مِن هُناکَ اِن کُنتَ طالِباً» (نامة 10، فراز10) خیال کردی بر خونخواهی عثمان آمدهای؟ در حالیکه میدانی خون او به دست چه کسانی ریختهاست. اگر راست میگویی از آنها مطالبه کن.
2- در نامهای دیگر به معاویه مینویسد: «وَ لَعَمری، یا مُعاوِیَةُ، لَئن نَظَرتَ بِعَقلِکَ دوُنَ هَواکَ لَتَجِدَّنیِ أبرَأَ النّاسِ مِن دَمِ عُثمانَ، وَ لَتَعلَمَنَّ اَنّی کُنتُ فی عُزلَةٍ عَنهُ اِلّا اَن تَتَجَنّی، فَتَجَنَّ ما بَدالَکَ» (نامة6، فراز3 و 4) ای معاویه اگر دور از هوای نفس، به دیدة عقل بنگری، خواهی دید که من نسبت به خون عثمان پاکترین افرادم، و میدانی که من از آن ماجرا دور بودهام، جز اینکه از راه، خیانت مرا متهم کنی، و حقّ آشکاری را بپوشانی. 3- باز در نامة دیگری به معاویه مرقوم فرمود که: « وَ اَمّا سَأَلَتَ مِن دَفعِ قَتَلَةِ عُثمانَ اِلَیکَ، فَاِنّی نَظَرتُ فی هذَا الاَمرِ، فَلَم اَرَهُ یَسَعُنی دَفعُهُم اِلَیکَ وَ لا اِلی غَیرِکَ» (نامة 9/فراز 8و 9) «اما در مورد درخواست تو که قاتلان عثمان را به تو بسپارم؛ در این کار اندیشه کردم دیدم فرستادن ایشان به سوی تو و یا غیر تو از عهدة من خارج است؛ زیرا عدة آنها زیاد است و من قدرت این کار را ندارم» 4- نقش امام در دفن عثمان داستان دفن عثمان، بسیار عبرتآموزتر از قتل اوست؛ خلیفه طوری زندگی کرد که مسلمانان بر او شوریدند او را کشتند، نماز خواندن بر او را ننگ دانسته و دفن او در قبرستان مسلمانان را جایز ندانستند. جنازة عثمان سه شبانهروز بر روی خاک ماند و کسی حاضر به دفن او نشد. روز سوم امام علیه السلام واسطه شد و عدهای را مأمور کرد تا او را دفن کنند. ولی مردم وقتی فهمیدند می خواهند او را دفن کنند، دامنهای خود را پر از سنگ کردند و بر سر راه جنازه نشستند و وقتی جنازة عثمان را آوردند آن را سنگباران کردند و در نهایت او را در مکان دفن یهودیها به زیر خاک کردند.(نقش عایشه در تاریخ اسلام1/275) (12)(تاریخ سیاسی اسلام، جعفریان، بنقل از ملل و حلل، شهرستانی) (13)(همان به نقل از طبقات الکبری2/242 و دهها مدرک دیگر از جمله مسند احمد ج1، ص90، تاریخ ابن عسکر، ج6/ص451...) (14) شرح نهجالبلاغه، ج2 ص40 (15)(الغدیر/7/ 184-185)5 »(16) نهجالبلاغه، خطبة 197 (17) همان، خطبة 23 (18)(خطبة 33، فراز 5) )19)/(نامه 10/ فراز7) (20) (نامه 64/7) (21)(دعای ندبه) .(22) (ترجمة شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، محمود مهدوی دامغانی ج3، ص 181) (23)(مجلة کوثر شمارة48 اسفند 79) (24)(همان به نقل از شرح ابن ابیالحدید 3/147) .(25)(خطبة 41) (26)(نهجالبلاغه، خطبة5) (27)(خطبه 4) (28)(مانندخطبه های 43و 53 ) (29)(شرح نهجالبلاغه، جلد11، ص113) (30)(خطبه 37، فراز 4) (31)(خطبه5) (32)همان،نامه 62 (33)(شرح نهجالبلاغه، جلد11، ص113) (34)(خطبة 3، فراز 2) (35) خطبه 26/فراز 3 (36) خطبة217/فراز (37) خطبة 176/7 (38) خطبة 176/7 (39)همان،فراز28 (40)(کنزالعمال 1/ حدیث 2380) (41)(الاتقان، النوع العشرون: ج1، ص 124) (42)(صحیح بخاری ج6 / ص 102) (43)(اسراء/88، هود/12، بقره/23) (44) (سنن بیهقی 2/63) (45)(راهنمای حقیقت، آیتاله سبحانی، ص281) (46)(کنزالعمال 2/حدیث4340). (47) (مجمع الزوایه 1/152) (48)(کتاب مصاحف. ابی داود سجستانی ، ص9) (49)(تفسیر البرهان1/16) (50)(بحار/92 / 51 و احتجاج طبرسی، ص282) (51)(تفسیر صافی/1/36) (52)(فروغ ولایت، ص 279. به نقل از ارشاد مفید، ص 107) (53) انبیاء/30 (54) (فصلت/11) (55) (لقمان/29) (56)(بحار الانوار، جلد40، ص 224» (57)ر.ک فروغ ولایت، ص280. بنقل از حلیة الاولیاء، جلد 1، ص172) (58) خطبه 146 (59) (فروغ ولایت، ص285 بنقل از ثمرةالاوراق حموی، جلد2، ص15) (60).(همان: ص 286 بنقل از تاریخ یعقوبی 1/123. تاریخ طبری 2/253 و....) (61) (بقره/274) (62)(فروغ ولایت، ص296، بنقل از فروغ کافی5/74) (63) (همان) (64) (همان، ص297، مناقب ابن شهر آشوب1/ 323 . بحار 61/33). (65) (وسایل شیعه 13/303) (66)(بحار41/32) (67)(بحار41/43) (68) وسایلالشیعه(جلد19، ص187) (69)(فروغ ولایت، ص282، بنقل از کافی2/جلد16) (70)سورة احقاف/15 (71)(فروغ ولایت، ص288. بنقل از مناقب ابن شهر آشوب 1/496 . بحار 40/332 و الغدیر) (72)(الغدیر، بخش شعرای قرن هشتم) (73)(فروغ ولایت، ص290 بنقل از بحار 40/277 و کشفالنعمه، جلد1، ص 33) (74)(الغدیر، شعرای قرن هشتم بنقل از سنن بیهقی 7/441) (75)(نامه 53/فراز 71) (76) (خطبة 210/6و7) (77) (خطبة 233/2) (78) خطبة 32 (79)(تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، جلد2، ص421 بنقل از مروجالذهب2/342) (80)خطبه 6،فراز2) (81)(خطبة 37/4) (82)(تاریخ سیاسی اسلام، جلد2، ص421، بنقل از رجال کشی) (83) (شرح نهج البلاغه،ج اول، ص 173) (84) (همان،ص174) (85)همان،ص181) (86) الغدیر،ج6،ص290 87- شرح نهجالبلاغه، ج1، ص181 88-(همان، ص182) 89-(نساء/20) 90- شرح نهج البلاغه، ج اول ص182) 91- (پیام امام امیرالمؤمنین ،ج اول ،ص362) 92- خطبه 3 93- الغدیر، ج7، ص 132 94-«فروغ ولایت، ص 258» 95-(همان، ص 259). 96-(همان، بنقل از الغدیر، جلد3، ص156 تا 180) 97-(الغدیر، ج9 ص 25) 98-... 99-(الغدیر، جلد8 ص 284) 100-(شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج1، ص186) 101-(فروغ ولایت، ص302، بنقل از الاستیعاب2/690) 102-فروغ ولایت، بنقل از مسند احمد1/143. . . 103-(فروغ ولایت به نقل از سنن بیهقی ج8، ص 61) 104- الغدیر، جلد8 ،ص 286 105- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد اول ،ص 198 به بعد 106-(تاریخ سیاسی اسلام، جعفریان، جلد2، ص 345، بنقل از الفتوحابن اعثم 2/100) 107- (همان) 108-(تاریخ سیاسی اسلام، جعفریان، جلد2، ص 346، بنقل از الفتوحابن اعثم 2/35) 109-(تاریخ طبری و کاملابن اثیر) 110-(تاریخ سیاسی اسلام، بنقل از شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید9/15) 111-(تفسیر طبری7/128) 112-(شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید ، خطبه3، ص42) 113-(فروغ ولایت، ص32 بنقل از الامامه و السیاسه، جلد1، ص29) 114-(فروغ ولایت، ص323، بنقل از الانساب ج7، ص43) 115-شرح نهجالبلاغه، ج3، ص55-54 116-(تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج2، ص 368بنقل از انسابالاشراف، ج5، ص54 و الغدیرج9، ص91) 117-(همان، بنقل از عیونالاخبار ج3، ص92) 118- (هود/88) (نهجالبلاغه، نامة 28، فراز 24) 119-(مسند احمدج1، ص100) 120-(فروغ ولایت، ص333، بنقل از مروج الذهب3/344) 121-(فروغ ولایت، ص334. و تاریخ سیاسی اسلام ج2، ص 378) 122- (نامه37/ فراز2) 123(مجموعه آثار، سیری در نهجالبلاغه ج16، ص479) 124-(نهجالبلاغه، نامة28، فراز22) 125-(فروغ ولایت، ص337) 126-(تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص186) 127(عقد الغرید، ج4، ص120) 128-(انسابالاشراف/5/111) 129-(الامامه والسیاسه1/38)
+نوشته شده در جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت توسط محمدحسین منتظری شاتوری | | نظر شما خلافت عثمان بالاخره عثمان در سوّم محرم سال24 هجری خلیفه شد، وی علاقه و ارادت خاصّی به خاندان اموی داشت. او که شاخهای از این شجره بود، در راه تکریم و بزرگداشت این خاندان پلید، علاوه بر زیر پا گذاشتن کتاب و سنت، از سیره دو خلیفه پیشین نیز گام را فراتر مینهاد. او به داشتن چنین روحیه و گرایش کاملاً معروف بود. وقتیکه خلیفة دوم اعضای شورا را تعیین کرد در انتقاد از عثمان چنین گفت: «کانّی بِکَ قد قلدتکَ قُریش هذا الامر لِحیّها ایّاکَ، فَحَمَلتَ بنی امیه و بنی مُعیَط عَلی رقاب الناس، آثارتهم بالفیء، فسارت إلیک عصابة من ذُؤبان العرب، فذبحوک علی فراشک ذبحاً» 100-(شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج1، ص186) گویا میبینم که قریش تو را به زعامت برگزیدهاند و تو سرانجام بنیامیه را بر مردم مسلّط کردهای و بیتالمال را مخصوص آنها قرار دادهای، در آن موقع گروههای خشمگین از عرب بر تو میشورند و تو را در خانهات میکشند. بنیامیّه که از روحیّة عثمان آگاه بودند، بعد از گزینش او از طریق شورا، دوراو را گرفتند و چیزی نگذشت که مناصب و مقامات اسلامی میان آنان تقسیم شد و جرأت آنان به حدی رسید که ابوسفیان به احد رفت و بر قبر حمزه عموی بزرگوار پیامبر را که در نبرد با ابوسفیان کشته شدهبود، زیر لگد گرفت و گفت: برخیز که آنچه بر سر آن میجنگیدیم به دست ما افتاد. در نخستین روزهای خلافت خلیفه سوّم ،اعضای خانواده بنیامیه دور هم گرد آمدند و ابوسفیان رو به آنان کرد و گفت: اکنون که خلافت به دست شما افتادهاست مواظب باشید که از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوی دست به دست بگردانید، که هدف از خلافت جز حکومت و زمامداری نیست و بهشت و دوزخی وجود ندارد. 101-(فروغ ولایت، ص302، بنقل از الاستیعاب2/690) عثمان دوازده سال متصدی امر خلافت بود و پس از این مدت نسبتاً طولانی ،در هجدهم ذیالحجه سال 35 هجری به دست انقلابیون مصر و عراق و گروهی از مهاجر و انصار کشته شد. عوامل سقوط عثمان تاریخنویسان علل سقوط عثمان را پنج عامل مهم میدانند. این پنج عامل زیربنای انقلاب و شورش گروههای خشمگین مسلمان بود: 1- تعطیل حدود الهی 2- تقسیم بیتالمال در میان بنیامیه 3- تأسیس حکومت اموی و نصب افراد غیرشایسته به مناصب اسلامی 4- ایذاء و ضرب گروهی از صحابه پیامبر(ص) که از خلیفه و اطرافیان او انتقاد میکردند. 5- تبعید تعدادی از صحابه که خلیفه ،حضور آنان را مزاحم افکار و آمال و برنامههای خود میدید. اما عامل اول(تعطیل حدود الهی) 1- خلیفه، ولیدبن عتبه، برادر مادری خود را به استانداری کوفه منصوب کرد. او مردی بود که قرآن مجید او را در دو مورد به فسق و تمرد از احکام اسلامی یاد کردهاست یکی در سوره حجرات/6 « یا ایها الذین آمنو ان جاءکم فاسق بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنوا» ودیگر سجده/18 که فرمود: «اَفَمَن کانَ مُؤمِناً کَمَن کانَ فاسِقاً لایَستَوُن» خلیفه گذشته او را نادیده گرفت و استانداری منطقه بزرگی از ممالک اسلامی را به او واگذار کرد. طبیعی است برای یک همچو فاسقی ،رعایت حدود و شئون اسلامی مهم نیست. حاکمان آن زمان، علاوه بر اداره امور سیاسی امامت نمازهای جمعه و جماعت را نیز بر عهده داشتند. این پیشوای نالایق در حالی که سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار رکعت برگزار کرد و محراب را آلوده ساخت؛ شدّت مستی او به اندازهای بود که انگشترش را از دست وی درآوردند و او متوجه نشد. مردم کوفه به قصد شکایت راهی مدینه شدند، حادثه را به خلیفه گزارش دادند. خلیفه به جای توجه به گزارش، افراد را تهدید کرد و گفت آیا شما دیدید برادر من شراب بخورد؟ گفتند شراب خوردن او را ندیدیم اما مستی او را دیدیم ؛ او بطوری مست بود که انگشترش را درآوردیم متوجه نشد. گزارش دهندگان خدمت مولی رسیدند، حضرت را از جریان آگاه ساختند. امام با عثمان ملاقات کرد و فرمود فرزندان امیه را بر مردم مسلط نکن، باید ولید را از مقام استانداری عزل کنی و حدّ الهی را در حق او جاری سازی. خلیفه در زیر فشار افکار عمومی، سعیدبن العاص که او نیز شاخهای از شجره خبیثه بنیامیه بود را به استانداری کوفه نصب کرد. وقتی وارد کوفه شد محراب و منبر و دارالامامه را آب کشید و ولید را وارد مدینه ساخت. و عثمان نه فقط حد الهی را در مورد او اجرا نکرد، لباس فاخری بر تن او پوشانید و او را در اتاقی نشاند. افرادی مایل بودند حد را درباره او اجرا نمایند ولی به شدت واهمه داشتند، سرانجام امیرمؤمنان تازیانه را به دست گرفت و بیمهابا بر او حد زد و به تهدید و نارواگویی او اعتنا نکرد.102-فروغ ولایت، بنقل از مسند احمد1/143. . . 2- خلیفه دوم توسط یک ایرانی به نام ابولؤلؤ که غلام مغیرۀ بن شعبه ،کشتهشد. ابولؤلؤ علاوه بر تأمین زندگی خود ناچار بود روزانه دو درهم به مغیره بپردازد. روزی چشمش به عمر افتاد و از او دادخواهی کرد و گفت: مغیره مقرری کمر شکنی برای من تحمیل کردهاست. خلیفه پرسید چه کارهای؟ گفت به کفاشی، نجاری و آهنگری آشنایی دارم. عمر گفت: در برابر این کاردانیها این مقرری زیاد نیست. علاوه بر این من شنیدهام آسیاب هم میتوانی درست کنی. که با باد کار کند آیا میتوانی چنین آسیابی برای من بسازی؟ فیروز که از سخنان خلیفه بسیار ناراحت شدهبود، گفت آسیابی برای تو میسازم که در شرق و غرب نظیری نداشتهباشد و از آن سخن به میان آورند. خلیفه فهمید فیروز او را تهدید به مرگ کرد. به هر حال خلیفه توسط ابولؤلؤ کشته شد. عبیدالله پسر عمر دو فرد بیگناه را به نامهای هرمران و جُفینه(دختر ابولؤلؤ) به بهانه اینکه در قتل پدرش شریک بودهاند کشت. و اگر یکی از صحابه شمشیرش را از دستش نمیگرفت تصمیم داشت تمام اسیرانی را که در مدینه بودند بکشد. جنایت پسر عمر غوغایی در مدینه بپا کرد و مهاجر و انصار با اصرار تمام از عثمان خواستند که او را قصاص کند و انتقام آن دو بیگناه را از او باز ستاند. بیش از همه امیر مؤمنان علیه السلام اصرار میفرمود که عبیدالله را قصاص کند و به خلیفه چنین فرمود: انتقام کشتگان بیگناه را از عبیدالله بگیر، چه او گناهی بزرگ مرتکب شده و مسلمانان بیگناهی را کشته. اما وقتی آن حضرت از عثمان مأیوس شد، رو به عبیدالله کرد و گفت: اگر روزی به تو دست یابم تو را به قصاص قتل بیگناهان میکشم. به هر حال، انتقاد از مسامحه عثمان در قصاص عبیدالله بالا گرفت. خلیفه احساس خطر کرد به عبیدالله دستور داد که مدینه را به عزم کوفه ترک کند و زمین وسیعی را در اختیار او نهاد که آنجا را «کُوَیفَۀِ ابن عمر» کوفه کوچک پسر عمر مینامیدند103-(فروغ ولایت به نقل از سنن بیهقی ج8، ص 61) عامل دوم: تقسیم بیتالمال در میان بنیامیه امام علیهالسلام در خطبة شقشقیه به این عامل اینگونه اشاره میفرماید که: «وَ قامَ مَعَهُ بَنوُ اَبیهِ یَخضَعوُنَ مالَ اللهِ خِضمَةَ الاِبِلِ نبِتَۀَ الرَّبیعَ» خویشاوندان پدری او از بنیامیه به پاخواستند و همراه او بیتالمال را خوردند و به باد دادند، همچون شتر گرسنهای که به جان گیاه بهاری بیفتد. مرحوم علامة امینی میفرماید: عثمان به دامادش حارثبن حکم هزار درهم و شترهای فراوان زکات آن سال و زمین بزرگی که رسول خدا(ص) وقف مسلمانان کردهبود بخشید. به سعیدبن عاصبن امیه از طایفة خود صد هزار درهم داد. به دامادش مروانبن حکم صد هزار درهم و به ابوسفیان دویست هزار درهم داد. به طلحه سی و دو میلیون و دویست هزار درهم به زبیر پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم داد و برای خودش سی میلیون و پانصد هزار درهم و سیصد و پنجاه هزار دینار کنار گذاشت. به ....* بنیامیه پانصد هزار دینار و به عبداللهبن عوف شوهر خواهرش دومیلیون و پانصد و شصت هزار دینار داده.104- الغدیر، جلد8 ،ص 286 غیر از موارد فوق برخی دیگر ازدست و دلبازی او اینگونه بود: او دهکده فدک را که از آن حضرت صدیقه کبری بود به مروان حکم بخشید و تا زمان عمربن عبدالعزیز در میان فرزندان مروان میگشت تا سرانجام عمربن عبدالعزیز آن را به فرزندان فاطمه باز گردانید. ابن ابیالحدید مینویسد: «طلب من عثمان، عبدالله بن خالدبن اسید صِلَة، فاعطاه اریعماة الف درهم» عبدالله بن خالد بن اسید از عثمان بخششی خواست، عثمان چهارصد هزار درهم به او بخشید. واعاد الحکمبن ابیالعاص، بعد اذکان رسولالله(ص) قد سیَّره ثم لم یرده ابوبکر و لا عمر، و اعطاه مأة الف درهم » حکم بن ابیعاص را که رسول خدا از مدینه بیرون کردهبود و حتی ابوبکر و عمر اجازه نداده بودند که به مدینه برگردد را برگرداند و یکصدهزار درهم به او بخشید. «.... و اعطی اباسفیان مآئتی الف من بیتالمال، فی الیوم الذی امر فیه مروانبن حکم بمأه الف من بیتالمال، و قد کان زوجّه ابنته امّ ابان» دویست هزار درهم از بیتالمال را به ابوسفیان بخشید و در همان روز صد هزار درهم از بیتالمال را به مروان داد و مروان داماد خلیفه یعنی شوهر امابان بود. زیدبن ارقم که خزانهدار بیتالمال بود، وقتی دست ودلبازیهای خلیفه را دید «جاء بالمفاتیح، فوضعها بین یدی عثمان و بکی» کلیدها را نزد عثمان آورد، در اختیار او گذاشت و گریه میکرد. «فقال عثمان: اتبکی ان وَصَلتُ رَحمی» از اینکه صلة رحم کردم و چیزی به آنان بخشیدم گریه میکنی؟ . . .گفت «والله لو اعطیتَ مروان مأة درهم لکان کثیراً.» بخدا سوگند اگر به مروان صد درهم بدهی زیاد دادهای. فقال: القِ المفاتیح یابن ارقم، فانا سنجد غیرکَ. پسر ارقم کلیدها را بگذار، ما به جای تو فرد دیگری پیدا میکنیم. وَاَتاهُ ابوموسی باموال من العراق جَلیلَةٍ، فَقَسَّمها کُلَّها فی بنی اُمَیَّه. ابوموسی اموال زیادی را از عراق آورد، عثمان تمامی آن اموال را در میان بنیامیه تقسیم نمود. «وَاَنکَحَ الحارثَ بنَ الحکم ابنته عائشه، فاعطاه مأة الف من بیتالمال ایضاً بعد صَرفه زیدبن ارقم عن خزنه» «دخترش عایشه را زن حارث بن حکم نمود و صد هزار درهم از بیتالمال را به او داد و این پس از آن بود که زیدبن ارقم را از خزانهداری عزل کردهبود.105- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد اول ،ص 198 به بعد عامل سوّم: تأسیس حکومت اموی عثمان علاوه بر اینکه بیتالمال را در اختیار بنیامیه قرار داد، تمامی پست و مقامها را نیز در اختیار آنان قرار داد او افرادی را متصدی امور مسلمین قرار داد که یک زمانی تبعیدی پیامبر بودند، یعنی عدم صلاحیت آنان در حدی بود که لیاقت و صلاحیت در جمع مسلمانان بودن را نداشتند چه رسد به اینکه بخواهند بر مردم حکومت کنند. او حکم بن ابیالعاص را که تبعیدی پیامبر بود بازگرداند، مبلغ زیادی از بیتالمال را متعلق او ساخت و او را به سرپرستی قبیله خزاعه فرستاد106-(تاریخ سیاسی اسلام، جعفریان، جلد2، ص 345، بنقل از الفتوحابن اعثم 2/100) و نیز عبداللهبن سعد ابی سرح را از تبعید پیامبر(ص) بازگرداند و حاکم مصر کرد. چنانکه بصره را به عبداللهبن عامر اموی واگذار کرد که وقتی در بصره نماز جمعه خواند در خطبه گفت «الحمدالله الذی خلق السماوات و الارض فی سِتَّ سنین»107- (همان) و گاه پست و مقامها را به کسانی واگذار میکرد که جز عیش و نوش و مشروبخواری و خوشگذرانی هنر دیگری نداشتند که نمونه بارز و روشن آن ولید بود که پنج سال بهعنوان فرماندار عثمان در کوفه بر گرده مردم سوار بود که به قول بعضیها شبها بساط مبسوط ساخت و بتجرّع اقداح مالامال پرداخته و در وقت صبوح نیز از می ارغوانی، خطّ نفسانی حاصل نمود و در کمال بیشعوری به مسجد رفته جای دو رکعت نماز فریضة بامداد چهار رکعت گذارد و بعد بر زبان آورد که امروز بغایت مسرورم، اگر خواهید چند رکعت دیگر بگذارم. 108-(تاریخ سیاسی اسلام، جعفریان، جلد2، ص 346، بنقل از الفتوحابن اعثم 2/35) ابوموسی اشعری فرماندار کوفه به خاطر اینکه از بنیامیه نبود، نتواستند تحملش کنند، اورا عزل کردند و یک نوجوان شانزده ساله اموی را جایگزین او نمودند109-(تاریخ طبری و کاملابن اثیر) و خلاصه عثمان در این مهم مجری توصیه پیر خاندان امیه، ابوسفیان ملعون شد که هنگامه انتخاب عثمان خطاب به بنیامیه گفت: «گوی خلافت را دست به دست در میان خود بگردانید» و هیچ توجهی به نصایح امیر مؤمنان علیه السلام ننمود که حضرت به او فرمود:«آیا سفیهان بنیامیه را از آبرو و نوامیس مردم نهی نمیکنی، بخدا اگر عاملی از عمال تو بر مردم ظلم کند، گناه آن مشترک بین تو و اوست.110-(تاریخ سیاسی اسلام، بنقل از شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید9/15) عامل چهارم: ضرب و شتم یاران پیامبر(ص) هتک حرمت به یاران رسولالله که توسط عثمان و یا به وسیله گماشتههای او انجام گرفت از دیگر عوامل شورش مسلمانان بود به دو نمونه توجه فرمائید: 1- ضرب و شتم عبدالله بن مسعود عبدالله بن مسعود صحابی بزرگ پیامبر(ص)، در تاریخ اسلام مقام بس ارجمندی دارد. او نخسین کسی است که حاضر شد به قیمت جان خود قرآن را در مسجدالحرام و در کنار انجمن قریش با صدای بلند تلاوت کند و کلام خدا را به سمع کوردلان قریش برساند. و عمر خود را از آغاز جوانی در طریق دعوت به توصیه و آموزش قرآن به مسلمانان صرف نمود و در زمرة شش نفری است که آیه شریفة 52/انعام در شأنش نازل گردید111-(تفسیر طبری7/128) سعدبن ابی وقاص استاندار کوفه بود عثمان او را از مقام خود برکنار کرد و برادر رضاعی خود ولیدبن عتبه را به جای او گماشت. ولید پس از ورود به کوفه خواستار در اختیار گرفتن بیتالمال شد که کلیددارش عبدالله بن مسعود بود. عبدالله بن مسعود از تسلیم آن خودداری کرد؛ ولید جریان رابه عثمان گزارش داد. عثمان نامهای به عبداللهبن مسعود نوشت و او را در خودداری از تسلیم کلید بیتالمال به ولید توبیخ کرد. عبدالله تحت فشار خلیفه، کلیدها را به سمت ولید استاندار کوفه پرتاب کرد و راهی مدینه شد ووارد مسجد النبی شد در حالیکه عثمان در حال صحبتکردن بود. چشمش که بر عبدالله بن مسعود افتاد خطاب به مردم گفت هماکنون حیوانی ریز بدبو بر شما وارد شد، جانداری که روی غذای خود راه میرود و قی میکند و آن را آلوده میکند. عبدالله بن مسعود گفت من صحابی پیامبر و رزمندة روز بدر و بیعتکننده در بیتالرضوان هستم. عثمان دستور داد او را از مسجد اخراج کنند و غلام عثمان او را بلند کرد و محکم بر زمین کوبید بهطوری که دندههای او شکست ؛ خبر به مولی که رسید به شدت به اعتراض برخاست و فرمود با سخنچینی ولید صحابة پیامبر را چنین شکنجه میدهی؟ به هر حال عثمان مستمری او را قطع کرد و او را ممنوعالخروج از مدینه نمود در بستری بیماری افتاد. روزی عثمان تحت فشار افکار عمومی به عیادتش آمد « اتاه عثمان عائداً»و خطاب به وی گفت: « ماتشتکی؟ نگران چه هستی؟ عبدالله گفت َ: ذنوبی ؛ گناهانم عثمان گفت: فما تشتهی چه میخواهی؟ عبدالله گفت: رحمة ربّی؛ رحمت گستردة خدا را عثمان گفت: الا ادعوک طبیباً؟ پزشک بر بالینت احضار کنم. عبدالله گفت: الطبیب امرضنی؛ پزشک واقعی بیمارم کردهاست. عثمان گفت: املا آمرک بعطائک؟ دستور دهم مستمری سابق تو را بپردازند. عبدالله گفت: مَنَعتنیه و انا محتاج الیه وَ تعطینیه و انا مستغن عنه؟ روزی که نیاز داشتم مرا از آن منع کردی، حالا که بینیازم میپردازی؟ عثمان گفت: یَکوُنُ لولدک. به فرزندان و بازماندگانت میرسد. عبدالله گفت: رِزقُهُم علیالله تعالی، خدا رازق آنان است. عثمان گفت: استِغفرُلی یا ابا عبدالرحمان» از خدا برای من طلب آمرزش کن. عبدالله گفت: اسأل الله ان یأخذَ لی منکَ حَقّی» از خدا میخواهم حق مرا از تو بگیرد. 112-(شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید ، ج3، ص42) وقتی احساس مرگ کرد عمار را وصی خود قرار دارد که اجازه ندهد عثمان بر بدنش نماز بگزارد. از این رو شبانه بر او نماز گزاردند و به خاکش سپردند. عثمان از عمار بازخواست کرد چرا مرا از مرگ عبدالله آگاه نساختی او گفت: او وصیت کرده بود که تو بر او نمازنگزاری. 2- ضرب و شتم عمّار یاسر خلیفه برخی از زیورآلات بیتالمال را به اهل بیت خود اختصاص داد و چون از این طریق خشم مردم را برانگیخت برای دفاع از خود بر فراز منبر رفت و گفت: ما از بیتالمال به آنچه نیاز داریم بر میداریم و بینی معترضین را به خاک میمالیم. امام علی علیه السلام در پاسخ خلیفه گفت: از این کار بازداشته میشوی. عمار گفت: خدا را گواه میگیرم که من نخستین کسی خواهم بود که بینی او به خاک مالیده میشود در این موقع عثمان پرخاش کرد و گفت: شکم گنده بر من جرأت میورزی؟ او را بگیرید، او را گرفتند و به قدری زدند که از حال رفت. سرگذشت وخبر ضرب عمار به گوش یاران پیامبر رسید، دورهم جمع شدند و نامهای به عثمان نوشته و تخلفات و ضعفهای او را چنین برشمردند: 1- خلیفه در مواردی با سنت پیامبر و شیخین مخالفت ورزیدهاست. 2- خمس غنائم آفریقا را، که خدا و رسول و بستگان او و یتیمان و مساکین در آن حق دارند، یکجا به مروان حکم بخشیدهاست. 3- برای همسر خود نائله و دختران خود در مدینه هفت خانه ساختهاست. 4- مروان از بیتالمال قصرهایی در مدینه ساختهاست. 5- کارهای اساسی به امویان سپردهشده و زمام امور مسلمانان به دست جوانان بیتجربهای افتادهاست که هرگز رسول خدا را درک نکردهاند. 6- استاندار کوفه ولیدبن عتبه، در حالت مستی، نماز صبح را چهار رکعت گزارده و سپس رو به مأمورین کرده و گفتهاست که اگر مایل باشند رکعتی نیز اضافه کند. 7- معالوصف، حد شرابخواری را به او جاری نساختهاست. 8- مهاجر و انصار را رها کردهاست و با آنها مشورت نمیکند. 9- بسان سلاطین، در اطراف مدینه زمینهایی را قُرُق کردهاست. 10- به افرادی که هرگز عصر پیامبر را درک نکردهاند و نه سابقه شرکت در جبهه و جهادی دارند و نه هماکنون از دین دفاعی میکنند، اموال بسیاری بخشیده و اراضی وسیعی را به نام آنان کردهاست و . . . این نامه به وسیله یک گروه ده نفری نوشته شد، ولی از ترس عواقب بد آن، نامه را امضاء نکردند و آن را به عمّار دادند که به دست عثمان برسانند. او به خانه عثمان آمد و در حالی که مروان و گروهی از بنیامیّه دور او را گرفته بودند، نامه را تسلیم خلیفه کرد. خلیفه پس از خواندن نامه رو به عمار کرد و گفت: جرأت تو بر من زیاد شدهاست. مروان رو به خلیفه کرد و گفت: این غلام سیاه مردم را بر تو جَری ساختهاست. اگر او را بکشی، انتقام خود و دیگران را نیز گرفتهای. عثمان گفت: او را بزنید. او را به قدری زدند که دچار فتق شد و از حال رفت و با همان حال او را از خانه بیرون انداختند. امسلمه خبردار شد و دستور داد او را به خانه وی ببرند. موقعی که خلیفه هنگام ظهر به مسجد میرفت. یکی از مسلمانان به نام هشام به عثمان گفت اگر عمار بر اثر این ضربهها بمیرد فردی از دودمان بنیامیه را میکشم. عثمان گفت: تو قدرت این کار را نداری، آنگاه با امیرالمؤمنین مواجه شد و مذاکره تندی میان او و امام صورت گرفت. 113-(فروغ ولایت، ص32 بنقل از الامامه و السیاسه، جلد1، ص29) عامل پنجم: تبعید شخصیتها گروهی از صحابه و یاران پیامبر که در میان امت به حسن سلوک و تقوا معروف بودند، عثمان از کوفه به شام، از شام به حمص و از مدینه به ربذه تبعید کرد. این بخش از تاریخ اسلام بسیار دردناک است که مطالعة آن خواننده را به وجود یک استبداد سیاه در دستگاه خلافت هدایت میکند. غیر از تبعید ابوذر به جرم حقگویی به سرزمین بیآب و علف ربذه، مالک اشتر و یارانش را به شام تبعید کرد. استاندار کوفه نامهای برای عثمان نوشت و سعایت مالکاشتر، زیدبن صوحان، صعصعةبن صوحان، کمیلبنزیاد نخعی، و چندین نفر از این قماش افراد را نمود و یادآور شد با وجود این افراد در کوفه نمیتوان به ادای وظیفه پرداخت. خلیفه در پاسخ نوشت اینها را به شام تبعید کن. در ضمن، نامهای برای مالکاشتر نوشت که در دل اموری داری که اگر اظهار کنی ریختن خونت مباح میشود. به هر حال استاندار کوفه اینها را به شام تبعید کرد. از قضا وجود اینها در شام عرصه را بر معاویه نیز تنگ کرد. نزدیک بود که افکار عمومی بر ضد دستگاه خلافت برآشوبد لذا معاویه نامهای برای خلیفه نوشت که: تو گروهی را به شام تبعید کردهای که شهر و دیار ما را فاسد و آن را به جوش و خروش درآوردهاند.... نامه معاویه خلیفه را از سرانجام کار نگران و بیمناک ساخت و در پاسخ نوشت که آنها را به حمص تبعید کن114-(فروغ ولایت، ص323، بنقل از الانساب ج7، ص43) واقعاً شگفتآور است، عثمان، مروان و پدرش حکم و برادرش حارث را که پیامبر خدا از مدینه بیرون کردهبود، به مدینه برگردانید، از بیتالمال مسلمین الاف و الوفی به آنان داد ولی افرادی مثل ابوذر را که بزرگترین و راستگوترین صحابه پیامبر بود را به جهت امر به معروف و نهی از منکر نمودن از مدینه بیرون کرد. ابنابیالحدید از قول سید مرتضی رحمةالله علیه مینویسد: «به اتفاقنظر اهل تاریخ، ان عثمان لَمّا اَعطی مروان بن حکم ما اعطاه و اعطی الحارث بن الحکم ثلاثماة الف درهم، و اعطی زیدبن ثابت مأة الف درهم جعل ابوذر یقول: بَشِرّ الکافرینَ بعذاب اَلیم و یتلو قولالله تعالی «والذّین یکنزون الذهب و الفضه و لاینفقونها فی سبیلالله فبشرهم بعذاب الیم» فَرَفَعَ ذلک مروان الی عثمان فَاَرسَلَ الی ابی ذَرٍّ نائلاً مولاه: اَنِ أنَتِه عَمّا یَبلُغَنی عَنکَ؛فقال: أیَنهانی عُثمانُ عَن قَراءَةِ کِتابِ اللهِ، وَ عَیب مَن تَرَکَ امرالله. وقتی عثمان به مروان بخششها نمود و به برادر او سیهزار درهم و به زیدبن ثابت صد هزار درهم داد مروان به عثمان خبر داد که ابوذر ، آیاتی را خواندهاست.عثمان غلامش نائل را نزد ابوذر فرستاد و به او پیغام داد که، از این کار دست بردار.ابوذرگفت:آیاعثمان مراازقرائت قران منع می کند بخدا سوگند، خشنودی خدا بخاطر خشم و غضب عثمان بهتر است که نارضایتی و غضب خدا در برابر خشنودی عثمان فاغضب عثمان ذلک، واحفظه فتصابر قال یوماً: ایجوز للامام ان یأخذ من المال فاذا ایسر قضی» عثمان از این امر غضب کرد اما دنبال فرصت بود. تا اینکه یک روز از ابوذر سؤال کرد که آیا امام میتواند از بیتالمال مسلمانان قرض کند و وقتی تمکّن یافت ادای دین نماید؟ «فقال کعبالاحبار: لابأس بذلک.» کعبالاحبار گفت: عیبی ندارد. «فقال له ابوذر: یابن الیهودین؛ اَتُعَلِّمُنا دینَنا» ای پسر دو یهودی، آیا دین ما را به یا ما یاد میدهی؟ فقال عُثمان: قَد کَثُرَ أذاکَ وَتُوَلِّعَکَ بِاَصحابی. عثمان گفت: تو مرا بسیار آزار میدهی و به اصحاب من بد میگویی. «اَلحِق بِالشّام، فَاَخرَجَهُ اِلَیها» ابوذر را به شام تبعید کرد. «فکان ابوذر یُنکر علی معاویه اشیاءَ یَفعَلها». ابوذر به معاویه در کارهای نادرستش اعتراض میکرد... و «بنیمعاویة الخضراء بدمشق. فقال ابوذر یا معاویه، ان کانت هذه من مالالله فهی الخیانة، و ان کانت من مالک فهو الاسراف» معاویه در شام کاخ خضراء را که ساخت. ابوذر به او گفت: ای معاویه اگر این از بیتالمال مسلمانان است پس خیانت نمودی، و اگر از مال خودت میباشد اسراف کردی. به هر حال ابوذر عرصه را بر معاویه و دور و بریهایش تنگ کرد تا اینکه یکی از دوستان معاویه به نام حبیببن مسلم به او گفت: «ان اباذر لَمُفسِدً عَلَیکُمُ الشّام، فتدارک اهلَه ان کانت لکم حاجة فیه» معاویه داستان را بر خلیفه نوشت و از او کسب تکلیف نمود. «فَکَتب عثمان الی معاویه، اما بعد فاحمل جُندَباً(اسم ابیذرالغفاری) اِلَیَّ علی اغلظِ مَرکَبِ و او عره»عثمان نوشت: جندب را بر سختترین مرکب سوار و به سوی من روانهاش کن. «فوجّه به مع سار به اللیل و النهار و حمله علی شارف لیس علیها الا قَتَب حتی قدم به المدینه و قد سقط لحمُ فَخذِیَه من الجَهد» معاویه او را بر شتری سوار نمود و شب و روز او را میآوردند، وقتی که به مدینه رسید از خستگی آزردگی راه گوشت پای او ریختهبود. و پس از آن به عثمان وارد شد صحبتهایی بین عثمان و ابوذر رد و بدل شد و نهایتاً او را به ربذه تبعید کرد. «فَسَیَّرَهُ اِلَیها، فلم یزل بها حتی ماتَ» و او در ربذه بود تا از دنیا رفت. 115-شرح نهجالبلاغه، ج3، ص55-54 جریان محاکمه و قتل عثمان عوامل پنجگانه یادشده سبب شد که موج اعتراض از اطراف و اکناف کشور اسلامی بلند شود و خلیفه و کلیه کارگزاران خلافت را زیر سؤال ببرد و همه آنان را به انحراف از مسیر صحیح اسلام متهّم سازد. از این جهت، صحابه و مسلمانان اطراف و اکناف ،پیوسته از خلیفه درخواست میکردند که وضع را تغییر دهد والا از خلافت برکنار خواهد شد. ولکن خلیفه هیچ توجهی به معترضین نداشت و همچنان راه و روش خود را ادامه میداد. و این امر سبب شد که از مراکز مهم آن روز مانند کوفه، بصره و مصر، گروهی بهعنوان آمر به معروف و ناهی از منکر رهسپار شوند و با همفکران مدنی خود چارهای برای توبه و بازگشت خلیفه به اسلام واقعی یا کنارهگیری از خلافت بیندیشند. مسلمانان خانه خلیفه را محاصره کردند و خواستههایشان این بود که خلیفه بایستی به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) عمل کند، حقوق محرومین را بدهد، تبعید شدگان را بازگرداند و افراد ناصالح را عزل کند. محاصره خانه سبب شد که خلیفه کار را جدی بگیرد و جهت شکستن حصار تلاش نماید، تصور کرد با وساطت افراد بدنامی مثل مغیرةبن شعبه یا عمروعاص میتواند غائله را خاتمه دهد. لذا آن دو را برای خاموشکردن آتش انقلاب به بیرون خانه فرستاد، ولی انقلابیون وقتی با این چهرههای منفور روبرو شدند بر ضد آنان شعار دادند، مغیرةبن شعبه را فاسق فاجر و عمروعاص را دشمن خدا خطاب قرار داده و گفتند برگردید. پسر عثمان خلیفه را متوجه موقعیت علی علیه السلام ساخت و گفت فقط او میتواند شورش را خاموش کند. خلیفه که تاکنون نه مشورتی و نه مساعدتی از امام خواسته و نه برای نظرات حضرتش بهایی قائل میشد.(چنانکه وقتی عثمان قصد داشت عماربن یاسر را تبعید کند و امام علیه السلام به او اعتراض کرد عثمان روبه امام کرده و گفت تو خود سزاوار تبعید هستی) 116-(تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج2، ص 368بنقل از انسابالاشراف، ج5، ص54 و الغدیرج9، ص91) و بارها عثمان از دست امام علیه السلام نزد عباس شکایت کردهاست 117-(همان، بنقل از عیونالاخبار ج3، ص92) البته امام هر کجا خلافی از عثمان میدید به او گوشزد میفرمود: حضرت در جواب نامهای که به معاویه نوشته و وی امام را در قتل عثمان متهم میکند، ضمن رد دخالت خود در قتل عثمان به این واقعیت اشاره کرده و میفرماید: «. . . وَ ما کُنتُ لِاَعتَذِرَ مِن اَنّی کُنتُ اَنقِمُ عَلَیهِ اَحداثاً، فَاِن کانَ الذَّنبُ اِلَیهِ اِرشادی وَ هِدایَتی لَهُ؛ فَرُبَّ مَلوُمٌ لا ذَنبَ لَهُ (وَ قَد یَستَفیدُ الظَّنَّةَ المُتَنَصِّحُ) وَ ما اَرَدتُ اِلَّا الاِصلاحَ مَااستَطَعتُ، وَ ما تَوفیقی اِلّا بِاللهِ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وَ اِلَیهِ اُنیبُ»118- (هود/88) (نهجالبلاغه، نامة 28، فراز 24) من ادعا ندارم که در مورد بدعتهای عثمان، بر او عیب نمیگرفتم؛ نکوهش میکردم و از آن عذرخواه نیستم اگر گناه من ارشاد و هدایت اوست، بسیارند کسانیکه ملامت شوند و بیگناهند«بسیارند ناصحانی که در پند و اندرزدادن مورد تهمت قرار گیرند» «من قصدی جز اصلاح تا نهایت توانایی خود ندارم و موفقیت من تنها به لطف خداست، و توفیقات را جز از خدا نمیخواهم، بر او توکل میکنم و به سوی او باز میگردم. معهذا عثمان ظرفیتپذیری انتقادهای امام علیهالسلام را نداشت تا جاییی که عثمان از حضرت ناراحت میشد و به وی میگفت: «اِنَّکَ کثیر الخلاف عَلَینا» تو زیاد با ما به مخالفت برمیخیزی. 119-(مسند احمدج1، ص100) او در اینجا از امام علیه السلام درخواست کرد که این گروه را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کند و امام علیه السلام پذیرفت این کار را انجام دهد به شرط آنکه خلیفه بر آنچه امام از طرف او تضمین میسپارد، عمل کند و امام تصمیم گرفت که از طرف او ضمانت کند که خلیفه به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نماید. انقلابیون نیز با طیب خاطر تضمین امام را پذیرفتند. آنگاه همراه امام بر عثمان وارد شدند و او را سخت نکوهش کردند، او نیز توافق را پذیرفت و یک تعهد کتبی داد که متن آن چنین بود: «این نامهای است از عثمان به کسانیکه بر او ایراد و انتقاد کردهاند؛ خلیفه تعهد میسپارد که به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند؛ محرومان را مورد عطا قرار دهد؛ به خائفان امنیت بخشد؛ تبعیدیان را به اوطانشان بازگرداند؛ ارتش اسلام را در سرزمین دشمن متوقف نسازد؛ . . . علیبن ابیطالب حامی مؤمنان و مسلمانان است و بر عثمان است که بر این تعهد عمل کند. گروهی مانند زبیر، طلحه، سعدوقاص، عبدالله عمر، زیدبن ثابت و . . . بهعنوان شهود ذیل ورقه را امضاء کردند نامه در ذیالقعدة سال 35 نوشته شد. افراد محاصره کننده، حصار خانه خلیفه را درهم شکسته و راهی دیار خود شدند. از جمله مبازران محاصرهکننده کسانی بودند که از مصر آمده بودند و حدود هفتصد نفر بودند و یکی از خواستههای آنان دربارة مصر آن بود که عثمان ،عبدالله بن سعد فرماندار مصر را عزل و محمدبن ابیبکر را بجای او معرفی کنند عثمان نیز عهدنامهای برای ولایت محمد بر ایالات مصر نوشته و عدهای از مهاجر و انصار نیز وی را همراهی میکردند تا نظارهگر جریان باشند. و همگی راهی مصر شدند. محمدبن ابیبکر و اطرافیان پس از سه روز راهرفتن متوجه سواری شدند که غلام عثمان بود با مرکبی از خلیفه؛ آنها احتمال دادند که وی حامل نامهای از خلیفه به استاندار مصر عبداللهبن ابی یسرح باشد. از اینرو، به تفتیش اثاث او پرداختند و به نامهای دست یافتند که مضمون آن خطاب به والی مصر این بود که هر وقت محمدبن ابیبکر و فلان و فلان... نزد تو آمدند آنها را کشته، عهدنامه او را نیز از بین ببر و بر سر کار بمان تا رأی من بیاید، کسانی را نیز که از تو شکایت کردهاند حبس کن. مشاهده نامه موجب عصبانیّت هیأت مصری شد، همگی از نیمه راه به مدینه بازگشتند و با امام علیه السلام ملاقات کردند و نامه را به حضرت ارائه دادند. امام به همراه نامه وارد خانه عثمان شد، نامه را به او نشان داد. عثمان سوگند یاد کرد که خطّ، خط نویسنده او و مُهر، مُهر خود اوست ولی او از آن بیخبر است.120-(فروغ ولایت، ص333، بنقل از مروج الذهب3/344) هیأت مصری خانه خلیفه را مجدداً محاصره کردند و از او خواستار ملاقات شدند و چون او را دیدند پرسیدند: آیا نامه را تو نوشتهای؟ عثمان به خدا سوگند یاد کرد که از آن بیاطلاع است. نماینده هیأت گفت: اگر چنین نامهای بدون اطلاع تو نوشتهشدهاست، تو شایستگی خلافت و تصدی امور مسلمانان را نداری، پس هر چه زودتر از خلافت کنارهگیری کن. خلیفه گفت: لباسی را که خدا بر تن من کردهاست هرگز بیرون نمیآوردم. مصریان اصرار کردند که عثمان مروان را تسلیم آنان کنند ولی خلیفه از تسلیم عامل فساد خودداری کرد. حلقه محاصرة خانه خلیفه از طرف انقلابیون تنگتر شد و از ورود آب به آنجا به شدت جلوگیری میکردند بار دیگر عثمان دست به دامان امام علیهالسلام شد و درخواست نمود که حضرت مقداری آب به دارالخلافه برساند حضرت به کمک بنیهاشم سه مشک پر از آب روانة خانه عثمان کرد. در رسانیدن آب میان بنیهاشم و محاصره کنندگان درگیری رخ داد که در نتیجه آن، بعضی از بنیهاشم مجروح شدند، ولی سرانجام آب را به درون خانه رساندند 121-(فروغ ولایت، ص334. و تاریخ سیاسی اسلام ج2، ص 378) نامه پراکنی خلیفه در روزها ي محاصره عثمان در ایام محاصره نامهای به معاویه نوشت و در آن یادآور شد که اهل مدینه کافر شدهاند و بیعت را شکستهاند، و از او خواست که هر چه زودتر مردانی جنگیده را به مدینه اعزام کند، ولی معاویه به نامه عثمان ترتیب اثر نداد و گفت: که با یاران پیامبر(ص) مخالفت نمیکند.(فروغ ولایت، ص334) در این زمان معاویه در شام برای خود کاخ سلطنتی داشت؛ البته قدرت وی از زمانی به وجود آمد که برادرش در ماجرای طاعون شام مرد و عمر معاویه را به جای برادرش انتخاب کرد ولی در زمان عمر، معاویه بر تمام شام قدرت نداشت. اما عثمان در پی مسلطکردن بنیامیّه بر کشور اسلامی، معاویه را نیز بر تمام شام مسلط ساخت. و طبیعی بود که حق زیادی به گردن معاویه داشت. معاویه طبق وصیت پدرش دنبال این بود که خلافت را در بنیامیه مستقر سازد و پا جای پای عثمان گذارد لذا تلاش کرد عثمان را به شام دعوت کند ولی نپذیرفت. ماجرای شورش علیه عثمان فرصت خوبی برای مطامع معاویه بود. او وقتی دید مردم بر او هجوم آوردند تلاش فراوانی کرد زمینة قتل عثمان را فراهم سازد. لذا وقتی عثمان برای او نامه نوشت. وی تعلل کرد و هیچ اقدامی نکرد. ولی پس از قتل عثمان علم خونخواهی افراد را که در قیافه یک پیراهن خونین بود بر بالای دروازه شام آویزان کرد و مردم شام را علیه مولی که هیچ دخالتی در قتل عثمان نداشت بلکه از او حمایت هم کردهبود تحریک کرد. امیر مؤمنان علیهالسلام در نامهای که بر معاویه نوشت به این واقعیت اشاره کرده، میفرماید: «فَاَمّا اِکثارُکَ الحِجاجَ عَلی عُثمانَ وَ قَتَلَتِهِ، فَاِنَّکَ اِنَّما نَصَرتَ عُثمانَ حَیثُ کانَ النُّصرُ لکَ، وَ خَذَلَتَهُ حَیثُ کانَ النَّصرُ لَهُ»122- (نامه37/ فراز2) اما جواب پرگویی تو نسبت به عثمان و کشندگان او آن است که: تو عثمان را هنگامی یاری دادی که انتظار پیروزی او را داشتی و آنگاه که یاری تو به سود او بود او را خوار گذاشتی. استاد شهید مطهری میفرماید: معاویه که تنها یک هدف داشت و هر وسیله را برای آن هدف مباح میداشت و در منطق او و امثال او، نه عواطف انسانی نقش داشت و نه اصول، آن روزی که تشخیص داد از مرده عثمان بهتر میتواند بهرهبرداری کند تا زنده او، وخون به زمین ریخآنآنآ«آآ ته عثمان به او بیشتر نیرو میدهد تا خونی که در رگهای عثمان حرکت میکند، برای قتل او زمینهچینی کرد و در لحظاتی که کاملاً قادر بود کمکهای مؤثری به او بدهد و جلوی قتل او را بگیرد او را در چنگ حوادث تنها گذاشت»123(مجموعه آثار، سیری در نهجالبلاغه ج16، ص479) ودرجای دیگرفرمود: «ثُمَّ ذَکَرتَ ما کانَ مِن اَمری وَ اَمرِ عُثمانَ، فَلَکَ اََََن تُجابَ عَن هذِهِ لِرَحِمَکَ مِنهُ، فَاَیُّنا کانَ اَعدی لَهُ، وَ اَهدی اِلی مَقاتِلِهِ، اَمَن بَذَلَ لَهُ نُصرَتَهُ فَاستَقعَدَه وَ استَکَفَّهُ، اَم مَنِ استَنصَرَهُ فَتَراخی عَنهُ وَ بَثَّ المَنوُنَ اِلَیهِ حَتّی اَتی قَدَرُهُ عَلَیهِ» 124-(نهجالبلاغه، نامة28، فراز22) کار مرا با عثمان به یادآوری؛ تو باید پاسخ دهی که از خویشاوندان او بودی، راستی کدام یک از ما دشمنیاش با عثمان بیشتر بود؟ و راه را برای کشندگانش فراهم آورد؟ آنکس به او یاری رساند و از او خواست بجایش بنشیند و به کار مردم برسد؟ یا آنکه از او یاری خواست و دریغ کرد؟ و به ا نتظار نشست تا مرگش فرا رسد؟ خلیفه به غیر از معاویه برای کسان دیگری ،نظیر یزیدبن اسدبجلی در شام و عبداللهبن عامر در بصره نامه نوشت ولی هیچیک از نامهها مؤثر نیفتاد. محاصرهکنندگان مصمّم بر هجوم به خانه خلیفه نبودند، کوشش آنها مصروف این امر میشد که آب و آذوقه وارد خانه نشود تا خلیفه و دستیارانش تسلیم خواست محاصرهکنندهها شوند. ولی سوء تدبیر مروان، که به مبارزه برخاست و یک نفر از شورشیان را به نام عروه لیثی با شمشیر از پای درآورد، سبب شد که هجوم به داخل خانه آغاز گردد؛ در این هجوم جمعی، سه نفر از طرفداران خلیفه به نامهای عبداللهبن وهب، عبداللهبن عوف و عبداللهبن عبدالرحمان کشته شدند. مهاجمان از خانه عمروبن حزم انصاری به دارالخلافه راه یافتند و به حیات خلیفه خاتمه دادند. شدت هجوم بهگونهای بود که بنیامیه که محافظان جان خلیفه و کارگزاران خلافت بودند. پا به فرار نهادند و امحبیبه همسر رسول خدا(ص)(دختر ابوسفیان) آنان را در خانه خود مخفی کرد و لذا این حادثه در تاریخ به حادثه «یومالدار» معروف است. قتل خلیفه به دست محمدبن ابیبکر، کنانةبن بشر تحیبی و سودان بن حمران مرادی و عمروبن حَمِق و عُمیربن صابی انجام گرفت.125-(فروغ ولایت، ص337) در ضمن زمان محاصره خانه عثمان را 49 روز نقل کردهاند که در چهل و نهمین روز محاصره عثمان به قتل رسید126-(تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص186) در اینجا لازم است اشارهای به نقش امام علیهالسلام جهت دفاع از خلیفه اشاره کرد که حضرتش از هر گونه وساطتی برای رفع شورش و محاصره دریغ نفرمود، اما دریغ و درد که عثمان نمک خورد و نمکدان شکست چرا که وقتی وساطت و تلاش امام علیهالسلام را دید، به امام حسن(علیهالسلام) گفت: پدرت فکر میکند که هیچکس نمیداند، در حالی که من بهتر از او میدانم که چه کار میکنم، به او بگو ما را رها کند و به حال خود واگذارد.127(عقد الغرید، ج4، ص120)
+نوشته شده در جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت توسط محمدحسین منتظری شاتوری | | نظر شما
انتقادهای امام و وضعیت دوران سکوت علاوه براقدامات سه گانه فوق الذکر،انتقادهای امام علیه السلام که مضافاً بردیگرفعالیت امام علیه السلام خود حکایت از وضعیت آن را دوران داردقابل تامل است. گر چه امام در عصر سکوت به سر میبرد ولکن هرگاه مصلحت اقتضاء میکرد سکوت را میشکست و از برآوردن فریاد دریغ نمیکرد. انتقادهای امام در این مورد به دو گونه بود؛ گاه در قالب انتقادهای کلی بدون ذکر نامی از شخص و یا گروه خاصّی مطرح میشد و گاه با صراحت تمام و با ذکر نام اشخاص بیان میگردید. از باب نمونه: 1- وقتی مالک اشتر را به فرمانداری مصر منصوب نمود، در نامهای خطاب به وی، آشفتگی دوران سکوت را چنین توصیف فرمود: «فَاِنَّ هذَا الدّینَ قَد کانَ اَسیراَ فی اَیدیِ الاَشرارِ، یُعمَلُ فیهِ بِالهَوی، وَ تُطلَبُ بِهِ الدُّنیا» (75)(نامه 53/فراز 71) این دین در دست اشرار و بدکاران اسیر گشته بود، با نام دین به هویپرستی پرداخته و دنیای خود را به دست میآوردند 2-«ثُمَّ بَقوُ بَعدَهُ، فَتَقَرَّبوا اِلی اَئمَّةِ الضَّلالَةِ، وَالدُّعاةِ اِلیَ النّارِ بِالزُّورِ وَ البُهتانِ، فَوَلَّوهُمُ الاَعمالَ، وَ جَعَلوُهُم حُکّاماً عَلی رِقابِ النّاسِ، فَاَکَلوُ بِهِمُ الدُّنیا»(76) (خطبة 210/6و7) منافقان پس از پیامبر خدا باقی ماندند، به پیشوایان گمراه و دعوتکننده به آتش با دروغ و تهمت نزدیک شده پس به آنان ولایت و حکومت بخشیدند و برگردن مردم سوار گردیدند و به وسیلهآنان به دنیا رسیدند. 3- فضای اجتماعی و سیاسی دوران خلافت خود را که متأثر از دوران گذشته(سکوت) امت را چنین توصیف میکند. «وَاعلَموُا... اَنَّکُم فی زَمانٍ القائِلُ فیهِ بِالحَقِّ قَلیلٌ، وَالِّسانُ عَنِ الصِّدقِ کَلیلٌ، وَاللّازِمُ لِلحَقِّ ذَلیلٌ، اَهلُهُ مُعتکِفوُنَ عَلَی العِصیانِ، مُصطَلِحوُنَ عَلَی الاِدهانِ، فَتاهُم عارِمٌ وَ شائبُهُم آئِمٌ، وَ عالِمُهُم مُنافِقٌ وَ قارِنُهُم مُماذِقٌ، لایُعَظِّمُ صَغیرُهُم کَبیرَهُم، وَلا یَعُولُ غَنِیُّهُم فَقیرَهُم»(77) (خطبة 233/2) شما در روزگاری هستید که گویندة حق اندک، زبان از راستگویی عاجز و حق طلبان بیارزشند، مردم گرفتار گناه و به سازشکاری همداستانند. جوانان بداخلاق، پیرمردان گنهکار، عالمانشان دورو، نزدیکانش سودجو، نه خردسالانشان بزرگان را احترام میکنند و نه توانگرانشان دست مستمندان را میگیرند. 4-در جای دیگر،نیز به وضع و اوضاع مردم روزگار پس از پیامبر میپردازد: «اَیُّهَا النّاسُ، اِنّا قَد اَصبَحنا فی دَهرٍ عَنوُد، وَ زَمَنٍ کَنوُدٍ، یُعَدُّ فیهِ المُحسنُ مُسیئاً، وَ یَزدادُ الظّالِمُ فیهِ عُتُوّاً، لا تَنتَفِعُ بِما عَلِمنا، وَ لانَسأَلُ عَمّا جَهِلنا، وَ لا نَتَخَوَّفُ قارِعَةً حَتّی تَحُلَّ بِنا» ای مردم، در روزگاری کینهتوز، و پر از ناسپاسی و کفران نعمتها، صبح کردهایم که نیکوکار، بدکار به شمار میآید و ستمگر بر متجاوز و سرکشی خود میافزاید، نه از آنچه میدانیم بهره میگیریم و نه از آنچه نمیدانیم، میپرسیم و نه از حادثه مهّمی تا بر ما فرود نیاید، میترسیم. «وَ النّاسُ عَلی اَربَعَةِ اَصنافٍ: مِنهُم مَن لا یَمنَعُهُ الفَسادَ فِی الاَرضِ اِلّا مَهانَةُ نَفسِهِ وَ کَلالَةُ حَدِّهِ، وَ نَضیضُ وَفرِهِ، وَ مِنهُم المُصلِتُ لِسَیفِهِ، وَ المُعلِنُ بِشَرِّهِ، وَالمُجلِبُ بِخَیلِهِ وَ رَجِلِهِ قَد اَشرَطَ نَفسَهُ، وَ اَوبَقَ دینَهُ لِحُطامٍ یَنتَهِزُه، اَو مِقنَبٍ یَقوُدُهُ اَو مِنبَرٍ یَفرَعُهُ، وَ لِبَئسَ المَتجَرُ اَن تَری الدُّنیا لِنَفسِکَ ثَمَناً، وَ مِمّا لَکَ عِندَاللهِ عِوَضاً» در این روزگاران، مردم چهار گروهاند: - گروهی اگر دست به فساد نمیزنند، برای این است که، روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و امکانات مالی در اختیار ندارند. - گروه دیگر، آنانکه شمشیر کشیده، و شرّ و فسادشان را آشکار کردهاند، لشکرهای پیاده و سوارة خود را گرد آورده، خود آمادة کشتار دیگرانند. دین را برای بهدستآوردن مال دنیا تباه کردند که با رئیس و فرمانده گروهی شوند یا به منبری فرا رفته، خطبه بخوانند. چه بد تجارتی که دنیا را بهای جان خود بدانی، و با آنچه که در نزد خداست معاوضه نمایی. «وَمِنهُم مَن یَطلُبُ الدُّنیا بِعَمَلِ الآخِرَةِ، وَ لایَطلُبُ الاخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنیا، قَد طامَنَ مِِن شَخصِهِ؛ وَ قارَبَ مِن خَطوِهِ، وَ شَمَّرَ مِن ثَوبِهِ، وَ زَخرَفَ مِن نَفسِهِ لِلاَمانَةِ، وَ اَتَّخَذَ سِترَ اللهِ ذَریعَةً اِلیَ المَعصیَةِ». گروهی دیگر با اعمال آخرت، دنیا را میطلبند و با اعمال دنیا در پی کسب مقامهای معنوی آخرت نیستند، خود را کوچک و متواضع جلوه میدهند. گامها را ریاکارانه و کوتاه برمیدارند، دامن خود را جمع کرده، خود را همانند مؤمنان واقعی میآرایند و پوشش الهی را وسیلة نفاق و دورویی و دنیاطلبی خود قرار میدهند. «وَ مِنهُم مَن اَبعَدَهُ عَن طَلَبِ المُلکِ ضُؤُولَةً نَفسِهِ، وَ انقِطاعُ سَبَبِهِ، فَقَصَرتهُ الحالُ عَلی حالِهِ، فَتَحَلّی بِاسمِ القَناعَةِ، وَ تَزَیَّنَ بِلِباسِ اَهلِ الزَّهادَةِ، وَ لَیسَ مِن ذلِکَ فی مَراحٍ وَ لامُغدًی. و برخی دیگر، با پستی و ذلت و فقدان امکانات، از بهدستآوردن قدرت محروم ماندهاند، که خود را به زیور قناعت آراسته؛ و لباس زاهدان را پوشیدهاند، اینان هرگز، در هیچ زمانی از شب و روز، از زاهدان راستین نبودهاند. «وَ بَقِیَ رِجالٌ غَضَّ اَبصارَهُم ذِکرُ المَرجِعِ، وَ اَراقَ دُموُعَهُم خَوفُ المَحشَرِ، فَهُم بَینَ شَریهٍ نادٍّ وَ خائفٍ مَقموُعٍ وَ ساکِتٍ مَکعوُمٍ، وَ داعٍ مُخلِصٍ، وَ ثَکلانَ مُوجَعٍ، قَد اَخمَلَتهُمُ التَّقِیَّةُ، وَ شَمِلَتهُمُ الذِّلَّةُ، فَهُم فی بَحرٍ اَجاجٍ، اَفواهُهُم ضامِزةً وَ قُلُوبُهُم قَرِحَةً، قَد وَعَظوُا حَتّی ملُّواً، وَ قُهِروُاً حَتّی ذَلُّوا، وَ قُتِلوُ حَتّی قَلُّوا. (78) خطبة 32 در این میان گروه اندکی باقی ماندهاند یاد قیامت، چشمهایشان را بر همه چیز فروبسته، و ترس رستاخیز اشکهایشان را جاری ساختهاست؛ برخی از آنها از جامعه راندهشده و تنها زندگی میکنند؛ و برخی دیگر ترسان و سرکوب شده و یا لب فرو بسته و سکوت اختیار کردهاند؛ بعضی مخلصانه همچنان مردم را به سوی خدا دعوت میکنند و بعضی دیگر گریان و دردناکند که تقیه و خویشتنداری آنان را از چشم مردم انداختهاست و ناتوانی وجودشان را فراگرفته گویا در دریای نمک فرورفتهاند، دهانشان بسته و قلبهایشان مجروح است آنقدر نصیحت کردهاند که خسته شدهاند، از بس سرکوب شدند، ناتوانند و چندان که کشته دادند، انگشت شمارند. آری عصر سکوت عصری است که موقعیت مولی را بجایی رساند که عثمان رو به امام کرد و گفت: ای علی تو از مروان بن حکم نزد من بهتر نیستی.(79)(تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، جلد2، ص421 بنقل از مروجالذهب2/342) و کاری کردند که بقول امام که فرمود: «فَوَاللهِ ما زِلتُ مَدفوعاً عَن حَقَی، مُستَأثَراً عَلَیَّ، مُنذُ قَبَضَ اللهُ نَبِیَّهُ(ص) حَتّی یَومِ النّاسِ هذا» (80)خطبه 6،فراز2) سوگند به خدا من همواره از حق خویش محروم ماندم و از هنگام وفات پیامبر(ص) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگری اختصاص دادند. و آنقدر چهره امام را نزد مردم مخدوش نمودند که حضرتش را متهم به دروغگویی میکنند. « اَتَرانی اَکذِبُ عَلی رَسوُلِاللهِ(ص) وَ اللهِ لَاَنَا اَوَّلُ مَن صَدَّقَهُ، فَلا اَکُونُ اَوَّلَ مَن کَذَبَ عَلَیهِ» (81)(خطبة 37/4) آیا میپندارید من به رسول خدا(ص) دروغ روا میدارم؟ به خدا سوگند من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم و هرگز اول کسی نخواهم بود که او را تکذیب کنم. و لذاست که امام باقر علیه السلام وقتی میفرماید که بین تمام هواداران امام در عراق کمتر از 50 نفر معرفت حقیقی نسبت به او داشتند، براحتی میتوان باور کرد.(82)(تاریخ سیاسی اسلام، جلد2، ص421، بنقل از رجال کشی) بر همین اساس است که امام علیه السلام مجبور میشود خود را معرفی کند و نقش خود را در پیشرفت اسلام در زمان پیامبر بیان نماید و یا فضایل مختلف خود را همچون حدیث منزلت، حدیث غدیر و. . . بیان نماید. اما نمونه انتقادها: الف : انتقادهای امام علی علیه السلام از خلیفة دوم در نهجالبلاغه در 9 فراز یا با صراحت و یا با اشاره از خلیفة دوم نام برده و در چند مورد از وی انتقاد کرده و به او اعتراض کردهاست. 1- در خطبه شقشقیه به ویژگیهای وی پرداخته میفرماید: «فَصَّیَرهافی حَوزَةِ خَشناءَ یَغلُظُ کلمها و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها» در این جملات به چند خصوصیت روحی و اخلاقی او اشاره میفرماید: 1- روحیة خشونت و تندخویی وی: ابن ابیالحدید درباره این ویژگی عمر مینویسد: «وَ کانَ عُمربن الخطاب صعباء عظیم الهیبه شدید السیاسه، لاُیحابِی اَحَداً، ولا یراقب شریفاً و لا مسروفاً و کان اکابر الصحابه یَتَحامَون من یقائه»(83) (شرح نهج البلاغه،ج اول، ص 173) عمر آدم تندخو و پرخاشگری بود، هیکل درشت داشت و سختگیر بود، او احترام افراد را نگه نمیداشت، به گونهای که بزرگان صحابه از ملاقات با او پرهیز داشتند. باز ایشان مینویسد: «استدعی عمرا مرآة لیسألها عن امر- و کانت حاملاً- فلشدّة هِیبَتةِ اَلقَت ما فی بَطنِها» عمر از زنی خواست حاضر شود تا درباره کاری از او سؤال کند و زن حامله بود و زن از شدت ترس از خلیفه، بچهاش را سقط کرد. (84) (همان،ص174) و باز مینویسد: «وَ اَوَّلَ مَن ضَرَبَ عُمَر بِالدّرة ام فروة بنت ابی قُحافه، ماتَ ابوبکر فناح النساء علیه، و فبهن اخته ام فروه، منها هن عمر مراراً، و هنَّ یُعاوِدن، فاخرج ام فروه من ینهن و عَلاها بالدّره، فهرمِنَ وَتَفَرَّقنَ».(85)همان،ص181) نخستین زنی که در جلسه عزای خلیفه اول به وسیله شلاق عمر مضروب شد، ام فروه ، خواهر ابیبکر بود، ابوبکر از دنیا رفت زنها و از جمله خواهر ابوبکر بر او گریه میکردند. عمر چندین بار آنها را از این کار نهی کرد، اثر نبخشید. آنگاه امفروه را از میان زنها بیرون آورد و چند شلاق به او نواخت، همه ترسیدند و فرار کردند. بعد ابنابیالحدید میگوید: « کانَ یُقالَ: دِرَّةُ اَهیَبُ مِن سَیفِ الحَجّاج» تازیانة عمر از شمشیر حجاج وحشتناکتر بود. مرحوم علامة امینی، نقل میکندکه: ان رجلاً یُقال له: صُبَیخ قدم المدینه فجعل لیسأل عن متشابه القرآن. فارسل الیه عمر و قداعّد له عراجین النخل فقال من انت؟ قال: انا عبدُالله صُبیخ،فاقد عمر عرجوناً من تلک العراحین فضربه و قال: انا عبدالله عمر، فجعل له ضرباَ حتی دمی رأسه فقال: یا امیرالمؤمنین، حسبک قد ذهب الذی کنت اجد فی رأسی.(86) الغدیر،ج6،ص290 صیغ وارد مدینه شد و پیوسته از متشابهات قرآن سؤال میکرد، عمر به سراغ او فرستاد، در حالیکه قبلاً شاخههایی از درخت خرما آماده ساختهبود، عمر از او پرسید تو کیستی؟ گفت من بندة خدا صبیخم. عمر یکی از شاخهها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد که سرش خونآلوده شده، صبیغ گفت: ای امیرالمؤمنین بس است آنچه در سر من بود از بین رفت و دیگر سؤال از متشابهات نمیکنم» 2) اشتباهات فراوان و عذرخواهی از آنها «وَ یَکثُرُ العثارُ فیها» لغزش در آن فراوان است. «وَالاعِتذارُ مِنها» پوزشطلبی آن فراوان است. ابنابیالحدید مینویسد. « وَ کانَ عمر یُفتی کَثیراً بِالحُکم ثُمَّ یَنقُضُهُ وَ یُفتیِ بِخیرةٍ وَ خِلافِهِ» 87- شرح نهجالبلاغه، ج1، ص181 عمر در باب احکام، فتواهای فراوانی صادر میکرد، سپس آن را نقض کرده، بر خلاف آن فتوی می داد؛ این لغزشها به حدی بود که حتی خود خلیفه به آن اعتراف داشت و این مضمون را بسیار تکرار میکرد. « کل الناس افقه من عمر حتی رباتَ الحجال 88-(همان، ص182) همه مردم حتی زنهای پشت پرده به احکام شرع از عمر داناترند. ابن ابیالحدید اضافه میکند که« قال مَرةً لایبلغنی اَنَّ اِمرَأةً تَجاوَزَ صداقُها صداقَ نساءِ النبی(ص) الا ارتَجَعتُ ذلک منها، فقالت له امراَةً: ما جعلالله لک ذلک انه تعالی قال:«و ان آتیتم احداهن قنطاراً فلا تأخذوا منه شیئاً 89-(نساء/20) فقال عمر: کل الناس افقه من عمر حتی ربات الحجال: لاتعجُبُون من امام اخطاَ و امراَة اصابت» عمر در حال سخنرانی گفت: اگر به من خبر رسد کسی بیش از آنچه پیامبر مهر کرده (مهر زنان خودش قرار داده) مهر کند من اضافه آن را بر آن را در بیتالمال قرار میدهم. خانمی گفت تو نمیتوانی همچو کاری کنی ،چرا که خداوند در قرآن میفرماید: هرگاه مال فراوانی (بهعنوان مهر) به یکی از آنها پرداختهاید چیزی را از آن پس نگیرید. عمر گفت همه از عمر فقیهترند حتی خانمهای در حجلهها: بعد ابن ابیالحدید میگوید که همگان میدانند که او در مشکلات خود به امیرالمؤمنین رجوع میکرد و مکرر میگفت اگر علی نبود عمر هلاک میشد وَ قوله لا بَقیتُ لِمُعضَلَةٍ لیس لها ابوالحسن. خدا نکند با مشکلی دست به گریبان شود که ابوالحسن برای حل آن نباشد. ابیابیالحدید نقل میکند: عمر شبانگاه از کوچهای میگذشت صدای زن و مردی را از خانهای شنید فَارتاب (شک کرد) فتسوّر الحائط» دیوار را گرفت و بالارفت،« فوجد امرأة و رجله، و عندها زِقّ خمر». زن و مردی را در داخل خانه یافت که ظرف مشروبی در کنارشان بود. «فقال یا عدوالله؛ اکنت تری انالله یسترک و انت علی معصیة. قال: یا امیرالمؤمنین ان کنت اخطأت فی واحده فقد اخطأت فی ثلاث؛ قالالله تعالی«ولا تجسسوا» و قد تجسست فقال «وأتوالبیوت من ابوابها» و قد تسورّت. و قال: «ماذا دخلتم بیوتاً فَسَلِّموا» و ما سلمت.90- شرح نهج البلاغه، ج اول ص182) 3- انتقاداز نحوه برگزاری شورایی است که به دستور عمر برای انتخاب و تعیین خلیفة سوّم تشکیل گردید. زمانی که خلیفه به دست یکی از مخالفانش بنام ابولؤلؤ زخمی و بستری شد. دستور داد شورایی مرکب از شش نفر برای انتخاب جانشین او فراهم آید. اعضای این شورا عبارت بودند از سعدبن ابیوقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبیر، عثمان و حضرت علی علیه السلام، دستور داد ابو طلحه انصاری با پنجاه نفر از انصار این شش نفر را در خانهای جمع کنند تا با یکدیگر برای تعیین خلافت مشورت نمایند و سرانجام به خاطر ارتباطاتی که میان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد اولین اعتراض اما م این بود که «جعلها فی جماعة زعم انی اَحَدَهم» مقایسه امام با دیگران دوم فرمود: فیاَ للهِ وللشوری پناه بر خدا از این شورا. آنگاه به اولین نقطه ضعف شورا اشاره میکند. میفرماید: « مَتَی اعتَرَضَ الرَّیبُ فَیِّ مَعَ الاَوَّلِ مِنُهم حَتّی صِرتُ اُقرَنُ اِلی هذِهِ التَّطائِرِ.» کدام زمان بود که در مقایسه با اولی آنها، یعنی ابوبکر و برتری من بر او شک باشد تا چه رسد به اینکه مرا همسنگ امثال اعضای شورا قرار دهند. امام میخواهند بفرماید اگر میخواستند شایستگیها را برای خلافت در نظر بگیرند. مرا در ردیف سعدوقاصها و دیگران نمیآوردند. آنگاه به نتیجة شورا اشاره فرمود: «فَصَغا رَجُلٌ مِنهُم لِضِغنِهِ »یکی از آنها بخاطر کینهاش از من روی برتافت. منظور امام از این جمله سعدبن ابیوقاص بود که مادرش از بنیامیه بود و نزدیکان مادرش در جنگها به دست امام کشته شدهبودند. بر همین اساس هم حاضر نشد با امام بیعت کند. و عمرسعد جنایتکار بزرگ حادثة کربلا و عاشورا فرزند همین سعد بود. لذا در آن شورا به امام رأی نداد و رأیش را به عثمان داد. «وَ مالَ الاخَرُ لِصِهرِهِ مَعَ هَنٍ وَهَنٍ» دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدم داشت و بهخاطر دامادیش تمایل به دیگری(عثمان) پیدا کرد. علاوه بر جهات دیگری که ذکر آن خوشایند نیست. منظور این فرد عبدالرحمانبن عوف بود که شوهر امکلثوم خواهر عثمان بود. آیتالله مکارم در شرح این جمله « مع هن وهن» مینویسد «کنایه از کارهای زشتی است که گفتن آن ناخوشایند است و آن اینکه عبدالرحمان بن عوف انتظار آن را داشت که سوء استفادة مالی از بیتالمال مسلمین و نیز تسلط بر تودههای مردم راداشته باشد که پس از عثمان به دست آوردند.91- (پیام امام امیرالمؤمنین ،ج اول ،ص362) و خلاصه غیر از زبیر بقیه به عثمان رأی دادند و نهایتاً نتیجه آن شورا این شد که«اِلی اَن قامَ ثالِثُ القَومِ نافِجاً حِضیَیهِ، بَینَ نَثیلِهِ وَ مُعتَلَفِهِ» 92- خطبه 3 این وضع ادامه یافت تا سومی بپاخاست در حالی که از خوردن فراوان دو پهلویش بر آمدهبود و همتی جز جمعآوری و خوردن بیتالمال نداشت. نکاتی که در جریان شورای عمر قابل توجه است عبارتند از: 1- تعیین جانشین از طرف خلیفه ، بیانگر آناست که طرح حکومت شورایی پس از درگذشت رسول خدا(ص) طرح بیاساس بوده و هرگز چنین طرحی وجود نداشتهاست؛ و گرنه چگونه ممکن است در صورت صدور دستور صریح از جانب رسول خدا(ص) درباره تشکیل شورا، خلیفه به تعیین خلیفه مبادرت ورزد؟ 2- مرحوم علامة امینی مینویسد. وقتی ابوبکر در بستر مرگ قرار گرفت از طریق عبدالله بن عمر برای عمر پیغام داد که: «لاتَدَع اُمَّۀَ مُحَمَّدٍ بِلا راعٍ اِستَخلَفَ عَلَیهِم وَلا تَدَعهُم بَعدَکَ حَمَلاً فَاِنّی اَخشی عَلَیهِمُ الفِتنَة». 93- الغدیر، ج7، ص 132 امت پیامبر را بدون زعیم و پیشوا رها نکن و آنان را پس از خود به خودشان را مگذار که من میترسم فتنه و فساد سراسر جامعه را فرا گیرد. غیر از وی کسانی دیگر نیز بودند که از او درخواست نمودند که برای خود جانشینی برگزیند که البته این موضوع خود گواه آن بود که عامه مردم بهطور فطری درک میکردند که رئیس مسلمانان باید در حیات خود زعیم آینده جامعة اسلامی را برگزیند. 94-«فروغ ولایت، ص 258» عمر در پاسخ درخواست مردم گفت: «اگر ابوعبیده زنده بود او را به جانشینی خود برمیگزیدم، زیرا از پیامبر شنیدهام که وی امین این امت است و اگر سالم، مولای ابوحذیقه، زنده بود او را جانشین خود میساختم زیرا از پیامبر شنیدهام که فرمود او دوست خداست» 95-(همان، ص 259). عمر در آن هنگام به جای اینکه به فکر زندهها باشد، به فکر مردهها بود. علاوه اگر ملاک انتخاب ابوعبیده و سالم این بود که پیامبر اکرم(ص) آنان را امین امت و دوست خدا خواندهبود پس چرا عمر یادی از امیر مؤمنان، نکرد؟ همو که پیامبر بارها و بارها دربارهاش فرموده بود: «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ والحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ».علی با حقّ و حقّ با علی است.96-(همان، بنقل از الغدیر، جلد3، ص156 تا 180) او که از مقام مولی علیه السلام، فضایل و روحیات پاک امام، قضاوتهای بینظریش، دلاوریهایش و علم او بر کتاب و سنت بیش از دیگران آگاه بود چرا نامی از حضرتش نبرد و به یاد مردگانی افتاد که هرگز کینه و حسد کسی را برنمیانگیزند؟ 3- به هیچ وجه روشن نیست که چرا اعضای شورا به همین شش نفر منحصر شد. اگر علت گزینش آنان این بود که رسول خدا هنگام مرگ از آنان راضی بود، این ملاک دربارة عماریاسر، خدیفه یمانی، ابوذر، مقداد و . . . نیز تحقق داشت مثلاً پیامبر دربارة عمار میفرمود: «عَمّارُ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ یَدوُرُ مَعَهُ اَینَما دارَ» 97-(الغدیر، ج9 ص 25) «عمار محور حق است و حق بر وجود او میگردد» یا دربارة ابوذر فرمود: «ما اَظَلَّتِ الخَضراءُ وَلا اَقَلَّتِ الغَبراءُ عَلی ذی لَهجَةٍ اَصدَقُ مِن اَبی ذَرٍّ»98-... «زمین دربرنگرفته و آسمان بر کسی سایه نیفکنده است که راستگوتر از ابوذر باشد.» معالوصف، چرا وی این افراد را از عضویت شورا محروم ساخت و افرادی را برگزید که روابط اغلب آنان با علی علیه السلام تیره بود و در آن میان تنها یک نفر خواهان آن حضرت بود و او زبیر بود و چهار نفر دیگر کاملاً به ضد امام بودند، تازه انتخاب زبیر در آینده به ضرر امام علیه السلام تمام شد، زیرا او که تا آن زمان خود را همتای امام نمیدانست، در ردیف امام قرار گرفت و سرانجام، پس از قتل عثمان، داعیه خلافت پیداکرد. و اگر ملاک عضویت در شورا بدری و احدی و مهاجر بودن اشخاص بود، این ملاکها در افراد دیگر نیز صدق میکرد چرا از میان آنان این گروه انتخاب شدند؟ 4- ادعای خلیفه در برگزیدن این افراد رضایت پیامبر هنگام مرگ از اینان بود. ولکن موقع معرفی اعضای شورا به طلحه گفت: تو در هنگام نزول آیة حجاب سخنی گفتی که رسول خدا(ص) بر تو خشم کرد و تا روز وفات از تو خشمگین بود گفت کدام نظر درست است؟ علاوه خلیفه در انتقاد از اعضای شورا سخنانی گفت که صلاحیّت اکثر آنان را برای خلافت و حتی عضویت شورا نفی کرد مثلاً دربارة زبیر گفت: تو یک روز انسانی و روز دیگر شیطان. آیا همچو فردی میتواند خلیفه اسلام شود یا دربارة عثمان گفت اگر تو خلیفه شوی بنیامیه را بر دوش مردم سوار میکنی و. . . آیا مردی که چنین روحیهای دارد و بنابر تعصب خویشاوندی از حق منحرف میشود شایستگی خلافت مسلمین را دارد. 5- خلیفه از کجا میدانست عثمان برای خلافت برگزیده خواهد شد و اقوام خود را بر دوش مردم سوار میکند و روزی خواهد رسید که مردم بر ضد او قیام خواهند کرد؟ خلیفه این تفرّس یا غیبگویی را از کجا بهدست آوردهبود؟ آیا جز این است که اعضای شورای تعیین خلافت را چنان ترتیب داده بود که انتخاب عثمان و محرومیت امام را قطعی میساخت؟ 6- با همه کنجکاوی که عمر در زندگی امام علیه السلام کرد نتوانست عیبی در حضرتش بجوید و فقط سخنی گفت که بعدها دستاویز عمروعاص شد و گفت علی شوخ و مزّاح است. عمر، سعه صدر و گذشت امام و ناچیزشمردن امور مادی از جانب آن حضرت را شوخ مزاجی تلقی میکند. 7- چرا عمر برای عبدالرحمانبن عوف حق وتو قائل شد و گفت در صورت تساوی آراء، آن گروه مقدم باشد که عبدالرحمانبن عوف در میان آنان است؟ در حالیکه عبدالرحمان شوهرخواهر عثمان بود و قهراً در داوری خود عامل خویشاوندی را فراموش نمیکرد. و عمر میتوانست در صورت تساویشدن آراء گروه دیگری را فصلالخطاب معرفی کند. 8- عمر برای ابراز وارستگی خود میگفت: به پسرم عبدالله رأی ندهید چون او شایستگی نداردزن خود را طلاق دهد، اما از آن طرف او را مستشار شورا قرار داد و گفت در صورت تساوی آراء از پسرم شور نگیرید. امام هرگز اجازه نداد امام مجتبی یا عبدالله بن عباس و یا دیگران مستشار اعضاء باشند. 9- راستی چه میشد که همانطور که ابوبکر پس از خود، عمر را انتخاب کرد، عمر به جای شورا امام را تعیین میکرد و از مردم میخواست از امام اطاعت و پیروی کنند. در آنصورت مگر بنیامیه جرأت میکردند زمام امور را به دست بگیرند و مگر زمینهای برای حیف و میل بیتالمال پیدا میشد. آیا او نمیفهمید با وجود امیرمؤمنان علیه السلام آینده اسلام و جامعه اسلامی درخشانتر میشد، راستی چرا؟ 10- شگفتا که عبدالرحمان را از طرفی یک مؤمن میداند که ایمانش بر ایمان نیمی از مردم سنگینی میکند و از طرف دیگر این سرمایهدار معروف قریش را «فرعون امت» مینامد. و تاریخ گواه بر ایناست که عبدالرحمانبن عوف سرمایهدار محتکر معروف قریش بود که پس از مرگ ،ثروت هنگفتی به ارث گذاشت. وی چهار زن داشت و پس از مرگش به هر یک از زنانش هشتادهزار دینار رسید و این مبلغ یک چهارم از یک هشتم ثروت او بود. یک قلم از ثروت او هزار گاو و سه هزار گوسفند و صد اسب داشت، و منطقة «جرف» مدینه را بابیست گاو آبکش زیر کشت میبرد. «ترک عبدالرحمان الف بعیر و ثلاثه آلاف شاۀ، و ماۀ فرس، و کان یزرع بالجرف علی عشرین ناضحاً» 99-(الغدیر، جلد8 ص 284) 11- عمر به محمدبن مسلمه دستور داد که اگر اعضای شورا با هم توافق نکردند فوراً اعدام شوند و اگر کاندیداها در ظرف سه روز در تعیین جانشین به توافق نرسیدند همگی از دَمِ تیغ بگذرند. باید در برابر چنین اخطارهایی گفت: آفرین بر این حریت. در کجای جهان عدم توافق در انتخاب یک فرد باید قتلعام شوند. زمام جامعه اسلامی را ده سال یک همچو فرد سنگدلی در دست گرفته بود که نه تدبیر صحیحی داشت و نه عاطفه و مروت انسانی و لذا مردم در مورد او میگفتند:«دَرَّۀُ عُمَرَ اَهیَبُ مِن سَیفِ حَجّاج» «تازیانة عمر ترسناکتر از شمشیر حجاج بود»
+نوشته شده در جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت توسط محمدحسین منتظری شاتوری | | نظر شما
1- تلاشهای فرهنگی امام علیه السلام 1/1-جمعآوری قرآن در این که قرآنی که فعلاً در دسترس مسلمانان است، همان کتابی است که خداوند سبحان به رسول امینش نازل فرمود، و متکفل حفظ آن شده تردیدی وجود ندارد. که امیرمؤمنان علی علیه السلام بارها در نهجالبلاغه از آن سخن به میان آوردهاست. از جمله فرمود: وَاعلَموُا اَنَّ هذَا القُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذی لایغُشُّ، وَ الهادِی الَّذی لایُضِلُّ، وَالمحدِّثُ الَّذی لایَکذِبُ» آگاه باشید، همانا این قرآن پنددهندهای است که نمیفریبد، هدایتکنندهای است که گمراه نمیسازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمیگوید. وَ ما جالَسَ هذَا القُرآنَ اَحَدٌ اِلّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةِ اَو نُقصانٍ: زِیادَةٍ فی هُدیً، اَو نُقصانٍ مِن عَمیً. کسی که با قرآن همنشین نشد مگر آن که بر او افزود یا از او کاست؛ در هدایت او افزود و از کوردلی و گمراهیاش کاست. «وَاعلَموُا اَنَّهُ لَیسَ عَلی اَحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَةٍ، وَلِاَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غَنِیً» آگاه باشید کسی با داشتن قرآن، نیازی ندارد و بدون قرآن بینیاز نخواهد بود. فَاستَشفُوهُ مِن اَدوائکُم، وَاستَعینوُا بِهِ عَلی لَأوائِکُم؛ فَاِنَّ فیهِ شِفاءً مِن اَکبَرِ الدّاء». (38) خطبة 176/7 پس درمان خود را از قرآن بخواهید، و در سختیها از قرآن یاری بطلبید که در قرآن درمان بزرگترین بیماریهاست. و در فراز دیگری فرمود: «اِنَّ اللهَ لَم یَعظِ اَحَداً بِمِثلِ هذا القُرآنِ، فَاِنَّهُ «حَبلُ اللهِ المَتینُ» وَ سَبَبَهُ الاَمینُ، وَ فیهِ رَبیعُ القَلبِ، وَیَنابیعُ العِلمِ، وَ ما لِلقَلبِ جِلاءً غَیرُهُ»(39)همان،فراز28 همانا خداوند کسی را به چیزی چون قرآن پند ندادهاست که قرآن ریسمان استوار خدا و وسیله ایمنی بخشی است. در قرآن بهار دل و چشمههای دانش است، برای قلب جلایی جز قرآن نتوان یافت. مورّخین در رابطه با جمعآوری قرآن کریم به مراحل سه گانه اشاره میکنند: 1) عهد پیامبر: در این زمان رسول اعظم اسلام و مسلمانان اهتمام زیادی به حفظ و جمعآوری قرآن داشتند و نحوة جمعآوری بهگونهای بود که مسلمانان آن را ختم میکردند و از حضرتش نقل شده که فرمود: «اِن لِصاحِبِ القرآن عِندَاللهِ لِکُلِّ خَتمٍ دَعوة مُستَجابَه» (40)(کنزالعمال 1/ حدیث 2380) هرکس یکبار قرآن را ختم نماید نزد خداوند یک دعای مستجاب دارد. بنابراین، اعتقاد شیعه بر این است که «ان القرآن کان مجموعاً علی عهد رسولالله» قرآن در زمان پیامبر جمعآوری شدهاست و دلایل فراوانی دال بر این واقعیت وجود دارد، از جمله: 1- نسایی به سند از عبدالله بن عمر نقل میکند که: من قرآن را جمع کردم و هر شب همه آن را میخواندم، خبر به پیامبر رسید فرمود همگی را در یک ماه بخوان. (41)(الاتقان، النوع العشرون: ج1، ص 124) 2- مسروق میگوید از عبدالله بن مسعود نزد عبدالله بن عمر نام برده شد. او گفت: من او را دوست دارم از پیامبر اکرم شنیدم که قرمود: قرآن را از چهار نفر فرا گیرید. عبداللهبن مسعود، سالم، معاز و ابیابن کعب.(42)(صحیح بخاری ج6 / ص 102) 3- خداوند منکران وحیانی قرآن را به مقابله دعوت میکند که برخیزید و مانند قرآن یا ده سوره مانند آن و یا یک سوره کامل(43)(اسراء/88، هود/12، بقره/23) مانند سورههای آن بیاورند و دعوت به چنین مقابلهای حاکی از آن است که مجموع آیات قرآن و سورههای آن گردآوری شدهبود و در اختیار منکران نیز قرار داشت. از اینرو، چگونه میتوان گفت در عصر رسول خدا(ص) قرآن پراکنده بود و در یک مجموعه جمع نشده بود) 4- اینکه رسول خدا فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتابالله و عترتی» واژة کتاب به معنای مکتوب است و اگر قرآن حالت مکتوبی نداشت، عنوان کتاب بر آن اطلاق نمیشد چرا که سینه حافظان یا استخوان کتف حیوانات و امثالهما که قرآن بر آن نوشته میشد، کتاب نامیده نمیشد. 5- رسول خدا فرمود: «لا صَلاةَ اَلّا بفاتحة الکتاب»(44) (سنن بیهقی 2/63) و اگر قرآن وجود مکتوبی نداشت طبق نخستین سورة آن نام «فاتحة الکتاب» به خود نمیگرفت. 6- علاقة رسول خدا به حفظ و نشر قرآن و اجر و پاداشی که برای حافظان مقرر شدهاست، نشان از تدوین قرآن دارد حتی هر موقع فردی از خارج وارد مدینه میشد و اسلام میآورد، رسول خدا او را محضر قاری قرآن میفرستاد تا قرآن را بیاموزد.(45)(راهنمای حقیقت، آیتاله سبحانی، ص281) 7- اقدام رسول خدا در جمعآوری قرآن علاوه بر دلایل نقلی فراوان اقتضای عقل سلیم نیز بودهاست زیرا حضرتش متوجه این موضوع بود که پس از خود شاهد تحرکاتی خواهد بود و جامعه منسجم باقی نمیماند و دچار تحولات خواهد شد و منافقین منتظر فرصتی هستند تا ضربه کاری خود را به اسلام وارد کنند و از جانب دیگر رسول خدا از انبیای پیشین با خبر بود که پس از رحلت انبیائشان کتب خود را تحریف کردند. از اینرو، خطرات متوجه قرآن و تهدیداتی که وجود داشت را مطلع بودند و بر همین اساس عنایت ویژه به حفظ قرآن داشتند. خصوصاً که امکانات تدوین و کتابت وجود داشت. و در این راستا اقدام به جمعآوری قرآن نمودند و همان زمان قرآن جمعاوری گردید. 8- علاوه بر کتّاب خاص که در نوشتن و کتابت قرآن اهتمام میورزیدند و بهعنوان کتّاب قرآن معروف بودند و هرگاه سورهای و یا آیهای نازل میشد رسول خدا دنبال آنان میفرستاد تا بیایند و بنویسند. نظیر آنچه از براء نقل شدهاست که «انه عند نزول قوله تعال: لایستوی القاعدون من المؤمنین» (نساء/59) قال رسولالله(ص) : اُدعُ زیداٌ و قل یجبی بالکتف و الدواة واللوح ثم قال: اکتب «لایستوی...» (46)(کنزالعمال 2/حدیث4340). و علاوه بر اینکه رسول خدا بنفسه اشراف بر مکتوبات دیگران داشته و آنها را پس از نوشتن چک میکردند چنانچه از زیدبن ثابت نقل شده: «کنتُ اکتب لوحی لرسولالله و کان اذا انزل علیه الوحی اخذته برجاء شدید... هرگاه وحیی میآمد همراه قطعهای از کتف و یا چیز دیگری خدمت حضرتش میرسیدم فاکتب و هو یملی علیه. من مینوشتم و حضرت املاء میفرمود: فاذا فرغت، قال اَقرأ پس از اتمام میفرمود بخوان فان کان فیه سقط اقام اگر نیاز به تصحیح بود تصحیح میفرمود و آنگاه اجازه میفرمود در دسترس مردم قرار گیرد.(47) (مجمع الزوایه 1/152) خود افراد هم سورهها و آیات را یادداشت میکردند و برای خود جزواتی از سوره و آیات را داشتند. و هرگز به حفظ و تلاوت قناعت نمیکردند. در مورد اسلامآوردن عمر نقل شدهاست که مردی از قریش به او خبر داد که خواهرت از دستت خارج شده و به اسلام گرایش پیدا کرده، عمر وارد منزل خواهرش شد و به او لطمهای وارد ساخت. پس آنگاه در داخل خانه صحیفهای یافت که در آن آمدهبود. «بسمالله الرحمن الرحیم، سبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم» و نیز صحیفة دیگری یافت که در آن سوره طه آمدهبود. و این نشانگر آناست که با املای پیامبر مسلمانان خود آیات و سور را یادداشت میکردند. اینها همه مؤید آناست که قرآن در عصر رسول خدا(ص) گردآوری شده بود و در اختیار مسلمانان قرار گرفته بود. ولکن قرآنها در صحیفهها و نسخههای مختلفی بود و به صورت کتاب واحدی نبود. در عصر ابوبکر که مرحله دوم جمعآوری قرآن است نسخهها به صورت کتابی واحد درآمد ولکن نه بهصورت یکنواخت بلکه هر مصحفی به صورتی خاص بود مثلاً مصحف ابن مسعود در آغاز قرآن سورههای طولانی و بعد به ترتیب سورههای کوچکتر و کوچکتر و یا مصحف ابیابن کعب بعد از سوره یونس انفال بود و سوره مریم و شعراء و حج مقدم بر سوره یوسف بود که در عصر عثمان تمامی مصاحف به یک صورت درآمد یعنی به همان نحوی که امروز وجود دارد که با فاتحة الکتاب آغاز، آنگاه به بقره سپس آلعمران و تا سوره ناس و بدینصورت مرحله سوم جمعآوری عملی گردید. اما مصحف امیرالمؤمنین. پس از رحلت رسول مکرم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام «اَقسَمَ عَلِیٍّ عَلی اَن لا یَرتَدی الرِّواء اِلّا لجمِعةٍ حَتّی یَجمَعَ القُرآنَ فی مُصحَفٍ» سوگند یاد کرد که امام ردا به دوش نیندازد مگر برای نماز جمعه تا اینکه قرآن را در مجلدی جمع کنم.(48)(کتاب مصاحف. ابی داود سجستانی ، ص9) البته قرآن جمعآوری شده توسط امیرالمؤمنین علی علیه السلام کوچکترین اختلافی در عدد سورهها با قرآن فعلی نداشت. بلکه دو امتیاز نسبت به قرآن فعلی داشت. اولاَ به همان ترتیبی که نازل شدهبود آن را جمعآوری فرموده بود. و ثانیاً شأن نزول آیات و سورههار ا ذکر فرموده بود. از امام علیهالسلام نقل شده که فرمود: «ما نزلت آیه علی الرسولالله الا اَقرأنیها و املاها علی فاکتبها بخطی و علمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و محکمها و متشابهها، و دعا الله لی ان یعلمنی فهمها و حفظها؛ فما نسیتُ آیةً من کتاب الله» (49)(تفسیر البرهان1/16) آیهای به رسول خدا نازل نشد مگر آن را برای من خواند و املاء فرمود و من آن را بخط خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و محکم و متشابه آن را به من یاد داد و در جهت حفظ و نگهداری آن دعا فرمود و من هرگز آیهای از کتاب خدا را فراموش ننمودم. و نیز فرمود:«وَاللهِ ما نزلت آیة الا و قد علمت فی ما نزلت و این نزلت و علی من نزلت ان ربی اعطانی قلباً عقولا و لساناً ناطقاً» به خدا سوگند هیچ آیهای نازل نشد مگر آن که دانستم در چه موضوعی بود و در کجا نازل شده و در مورد چه شخصی بودهاست؛ همانا خداوند قلبی فهیم و زبانی گویا به من دادهاست. پس از جمعآوری، مصحف خود را به خلیفه عرضه داشت و او نپذیرفت فقال: یا علی اردده فلا حاجة لنا فیه. (50)(بحار/92 / 51 و احتجاج طبرسی، ص282) یا علی آن را برگردان ما را نیازی به آن نیست. و امام پس از آن فرموده: «اما و الله ما ترونه بعد یومکم هذا ابداً، انما کان عَلَیَّ اَن اخبرکم حین جمعته لتقرأوه» (51)(تفسیر صافی/1/36) پس از این دیگر هرگز آن را نخواهید دید. مرا وظیفه بود که جمعآوری آن را جهت خواندن خبر دهم و از روایات استفاده میشود که: «قد سَلَّمَه الامام علیه السلام للائمه من بعده و هم یتداو لونه الواحد بعد الاخر لا یروُنه لاحد» امام مصحفش را به امام پس از خود و هر کدام به امام پس از خود واگذار و احدی دیگر آن را ندید و هماکنون در اختیار حضرت ولیعصر ارواحناله الفداء میباشد. 1/2- دفاع از حریم عقاید و اصول اسلام در برابر تهاجمات علمی علمای یهود و نصاری پس از رحلت پیامبر خدا یهود ونصاری با انگیزههای مختلفی از جمله تحقیق درباره اسلام و یا تضعیف روحیه مسلمانان به مرکز اسلام رو میآوردند و سؤالاتی را مطرح میکردند که البته خبر امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخگوی سؤالات آنان نبود و بحق اگر دفاع مولی نبود، جامعه اسلامی دچار سرشکستگی شدیدی میشد. به نمونههایی از دفاع امام از حریم عقاید در برابر علمای یهود و نصاری اشاره میشود: 1- گروهی از احبار یهود وارد مدینه شدند و رفتند سراغ خلیفه اول، به او گفتند که در تورات میخوانیم که خلفاء و جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند، اکنون که شما خلیفه پیامبر خدا هستید، پاسخ دهید که خدا در کجاست؟ در آسمانها و یا در زمین؟ ابوبکر پاسخی داد که آنها را قانع نکرد. جواب ابوبکر این بود که خداوند در عرش است. دانشمند یهودی گفت پس در این صورت زمین بیخداست، امیر مؤمنان علی علیه السلام حاضر شدند و با منطق استوار خود این گونه پاسخ فرمود: «ان اللهَ اَیَّنَ الآینَ فَلا اَینَ لَه» : مکانها را خداوند آفرید و او بالاتر از آنهاست که مکانها بتوانند او را فرا گیرند. «جَلَّ اَن یَحواهُ مَکانٌ، فهو فی کل مکان بِغَیرِ مُماسةٍ وَ لا مُجاوَرَةِ» خدا در همه جا هست ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورتی ندارد. «یُحیطُ عِلماً بِما فیها وَ لا یَخلوُ شَیءً مِن تَدبیره». او بر همه چیز احاطه علمی دارد و چیزی از قلمرو تدبیر او بیرون نیست. (52)(فروغ ولایت، ص 279. به نقل از ارشاد مفید، ص 107) این پاسخ امام آنچنان دانشمند یهودی را غرق شگفتی نمود که بیاختیار به حقانیت گفتار امام و شایستگی او را برای مقام خلافت اعتراف کرد. 2- رأسالجالوت(پیشوای یهودیان از ابوبکر چند تا سؤال کرد و خلیفه در پاسخ ماند 1- ریشة حیات و موجود زنده چیست؟ 2- جمادی که بهگونهای سخن گفتهاست چیست؟ 3- چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است چیست؟ از امام درخواست کمک کردند حضرت در پاسخ فرمود: ریشه حیات از نظر قرآن کریم آب است. «وَ جَعَلنا مِنَ الماء کُلَّ َشیءٍ حَیٌّ». (53) انبیاء/30 از آب هر موجود زندهای را آفریدیم. جمادی که به سخن درآمده، زمین و آسمان است که اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز کردند. «فقال لَها و لِلاَرضِ ائتیا طوعاً اَو کَرها قالَتا اَتَینا طائعین».(54) (فصلت/11) به آسمان و زمین گفت از روی رغبت یا کرامت به فرمان خدا باشید. گفتند با کمال رغبت مطیع فرمان خداییم. و چیزی که پیوسته در حال کم و زیادشدن است شب و روز است. « یُولِجُ اللَّیلَ فی النَّهارِ وَ یوُلِجُ النَّهارَ فی الَّیل». (55) (لقمان/29) شب را در روز داخل میکند و روز را در شب. (56)(بحار الانوار، جلد40، ص 224» ابونعیم اصفهانی صورت مذاکرده امام را با چهل تن از احبار یهود نقل کردهاست. (57)ر.ک فروغ ولایت، ص280. بنقل از حلیة الاولیاء، جلد 1، ص172) 2- تلاشها واقدامات سیاسی تلاش سیاسی مولی در این دوره را میتوان در دو بخش عرضه کرد: 2/1- مشاورههای سیاسی در مسائل، بخصوص برونمرزی که نظر صائب از آنِ مولی بود و امام از آنرو که میدید آبروی اسلام مطرح است، آنان را از نظر اندیشمند خویش محروم نمیکرد. استمداد خلفاء از امام علیه السلام از مسائل مسلم تاریخی است که با انبوهی از مدارک قطعی همراه است و هیچ فرد منصفی نمیتواند آن را انکار کند. در اینجا مواردی از استمدادهای سیاسی هر یک از خلفاء از امیر المؤمنین علی علیه السلام را یادآور میشویم تاریخ گواهی میدهد که خلیفة اول در مسایل سیاسی، معارف و عقاید، تفسیر قرآن و احکام اسلام به امام علیه السلام مراجعه میکرد و از راهنماییهای آن حضرت کاملاً بهره میبرد. اما چند نمونه از استمدادهای سیاسی: 2/1/1 جنگ با رومیان امپراطوری روم یکی از دشمنان سرسخت حکومت جوان اسلام بود که پیوسته مرکز حکومت اسلام را از جانب شمال تهدید میکرد و رسول خدا تا آخرین ساعات زندگی خود از اندیشة خطر روم غافل نبود. در سال هفتم هجری گروهی را به فرماندهی جعفربنابیطالب روانه کرانههای شام کرد ولی سپاه اسلام با از دستدادن سه فرمانده خود، بدون اخذ نتیجه به مدینه بازگشت. در سال نهم رسول خدا برای جبران شکست در موته، با سپاهی گران عازم تبوک شد ولی باز بدون مواجه شدن با دشمن به مدینه بازگشت. البته این سفر آثار و نتایج درخشانی داشت ولی خطر روم دفع نشد و این خطر همیشه خاطر رسول خدا را به خود مشغول میداشت و به همین جهت در آخرین لحظههای زندگی که در بستر بیماری بود. لشکر اسامه را به قصد مقابله با رومیها تشکیل داد ولی لشگر مدینه را ترک نکرد و رسول خدا رحلت فرمود و لشگر در چند کیلومتری مدینه اردو زدهبود. پس از درگذشت پیامبر و آرام شدن فضای سیاسی مدینه و به دست گرفتن زمام حکومت توسط ابوبکر، ابوبکر در اجرای فرمان رسول خدا مبنی بر نبرد با رومیان دو دل شد، لذا با گروهی مشورت کرد و هر کدام نظری دادند که نتوانست او را قانع کنند. سراغ مولی آمد و به مشورت پرداخت. حضرت او را بر اجرای دستور پیامبر تشویق کرد و فرمود اگر با رومیان نبرد کند قطعاً پیروز خواهی شد. او از کلام امام خوشش آمد و طبق دستور امام عمل نمود. 2/1/2- مشورت در فتح ایران در سال چهاردهم هجری در قادسیه که شهر کوچکی بود که در جنوب عراق( 31 کیلومتری کوفه )قرار داشت. نبرد سختی میان سپاه اسلام و ارتش ایران رخ داد، فرماندهی لشگر اسلام را سعدوقاص و فرماندهی قوای ایران را رستم فرّخزاد عهدهدار بود. تعداد لشگریان یزدگرد 120 هزار نفر و تعداد مسلمانان سی و چند هزار نفر بود. جنگ سه روز بیشتر طول نکشید روز اول جنگ ایرانیان به 33 فیل حمله کردند که مسلمانان خرطوم آنها را بریدند و فیلها فرار کردند و 500 نفر کشته شدند روز سوّم طوفان سختی درگرفت و جنگ ادامه پیدا کرد و مسلمانان توانستند به خیمه فرماندهی سپاه ایران رستم رسیدند و رستم را کشتند و تزلزل در سپاه ایران افتاد، ایرانیان فرار کردند و غنائم فراوانی نصیب مسلمانان شد و دولت ساسانی فرو پاشید. مشاوران و سران نظامی ایران بیم آن داشتند سپاه اسلام کم کم پیشروی کند و سراسر کشور را به تصرف خود درآورد برای مقابله با این حمله یزدگرد سوم پادشاه ایران، سپاهی متشکل از یکصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهی فیروزان ترتیب داد تا جلوی هر نوع حمله را بگیرند؛ و در صورت مساعد بودن وضع، خود، حمله را آغاز کنند. سعد وقاص فرمانده قوای اسلام نامهای به عمر نوشت و پیشنهاد داد که قبل از آنکه دشمن بر ما حمله آورد مسلمانان برای ارعاب دشمن نبرد را شروع کنند. خلیفه به مسجد رفت و سران صحابه را جمع کرد و آنان را از تصمیم خود که میخواهد مدینه را ترک گوید و در منطقهای میان بصره و کوفه فرود آید و از آن نقطه رهبری سپاه را به دست گیرد، آگاه ساخت در این هنگام طلحه برخاست و خلیفه را بر این کار تشویق کرد و سخنانی گفت که بوی تملّق به خوبی از آن استشمام میشد عثمان بلند شد و علاوه بر تشویق خلیفه از ترک مدینه اضافه کرد که به سپاه شام و یمن بنویس که همگی آن دو نقطه را ترک کنند و به تو بپیوندند و تو با این جمع انبوه بتوانی با دشمن روبرو شوی. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این موقع برخاست و از هر دو نظر انتقاد کرد و مطالبی فرمود که در نهجالبلاغه آمدهاست: «سرزمینی که به زحمت و جدیداً به تصرف مسلمانان درآمدهاست نباید از ارتش اسلام خالی بماند. اگر مسلمانان یمن و شام را از آن مناطق فراخوانی، ممکن است سپاه حبشه یمن و ارتش روم شام را اشغال کنند و فرزندان و زنان مسلمان که در یمن و شام اقامت دارند صدمه ببینند. اگر مدینه را ترک گویی، اعراب اطراف از این فرصت استفاده کرده، فتنهای برپا میکنند که ضررش بیشتر از ضرر فتنهای است که به استقبال آن میروی. فرمانروای کشور مانند رشته مهرههاست که آنها را به هم پیوند میدهد؛ اگر رشته از هم بگسلد مهرهها از هم میپاشند. «وَالعَرَبُ الَیومَ وَ اِن کانَوا قَلیلاً، فَهُم کَثیروُنَ بِالإسلامِ، عَزیزوُنَ بِالإجتماعِ» اگر چه تعداد مسلمانان نسبت به دشمن در اقلیت هستند، مسلمانان به جهت ایمانی که دارند بسیارند و با اتحاد و هماهنگی که دارند عزیز و قدرتمندند. فَکُن قُطباً، وَاستَدِرِ الرَّحا بِالعَرَبِ... »(58) خطبه 146 تو مانند میلة وسط آسیا باش و آسیای نبرد را به وسیلة سپاه اسلام به حرکت درآور؛ شرکت در جبهه مایه جرأت دشمنان میشود، زیرا با خود میاندیشند که تو یگانه پیشوای اسلامی و اگر او را از میان بردارند مشکلاتشان برطرف میشود و این اندیشه، حرص آنها را بر جنگ و کسب پیروزی دو چندان میسازد. پس از شنیدن سخنان امام علیه السلام، خلیفه گفت رأی، رأی علی علیه السلام است و من دوست دارم از او پیروی کنم. 2/1/3- مشورت در فتح بیتالمقدس در این فتح نیز عمر با امام علیه السلام مشورت کرد و از نظر آن حضرت پیروی کرد، مسلمانان یک ماه بود که شام را فتح کردهبودند، تصمیم داشتند به سوی بیتالمقدس پیشروی کنند. فرماندهان قوای اسلام ابوعبیده جراح و معاذبن جبل بودند. معاذ به ابوعبیده گفت: نامهای به خلیفه بنویس و درباره پیشروی به سوی بیتالمقدس بپرس؛ ابوعبیده چنان کرد. خلیفه نامه را برای مسلمانان قرائت کرد و از آنان رأی خواست. امام ، عمر را تشویق کرد که به فرمانده سپاه بنویس که به سوی بیتالمقدس پیشروی و پس از فتح آن از پیشروی باز ایستد و به سرزمین قیصر داخل شود و مطمئن باشد که پیروزی از آن اوست و پیامبر(ص) از این پیروزی خبر دادهاست. خلیفه فوراً قلم و کاغذ خواست و نامهای به ابوعبیده نوشت و او را به ادامه نبرد و پیشروی به سوی بیتالمقدس تشویق کرد و افزود که پسر عموی پیامبر به ما بشارت داد که بیتالمقدس به دست تو فتح خواهد شد.(59) (فروغ ولایت، ص285 بنقل از ثمرةالاوراق حموی، جلد2، ص15) 2/1/4-- تعیین مبدأ تاریخ اسلام هر ملت اصیلی برای خود مبدأ تاریخ دارد. قبل از اسلام عرب عامالفیل را مبدأ تاریخ به شمار میآورد. تاسال سوم خلافت عمر هنوز مبدأ تاریخی وجود نداشت. چه بسا نامههایی که برای سران نظامی نوشته میشد و فقط نام ماهی که نامه در آن نوشته شدهبود وجود داشت و این نقصی در نظام اسلام بود، مشکلاتی هم برای گیرندة نامه ایجاد میکرد زیرا چه بسا دو دستور متناقض به دست فرماندة نظامی و یا حاکم وقت میرسید و او به سبب دوری راه و عدم قید تاریخ در نامهها نمیتوانست کدام یک جلوتر نوشتهشدهاست. خلیفه برای تعیین مبدأ تاریخ اسلام، صحابه پیامبر را گردآورد و آنان هر کدام نظری دادند برخی مبدأ تاریخ را میلاد پیامبر اکرم(ص) پیشنهاد دادند و بعضی مبعث حضرت را. و امام نظر داد روزی که پیامبر سرزمین شرک را ترک و به سرزمین اسلام گام نهاد مبدأ تاریخ اسلام شده و عمر از میان آراء، نظر امام را پسندید و هجرت پیامبر را مبدأ تاریخ قرار دادند و از آن روز تمام نامهها و اسناد و دفاتر دولتی به سال هجری نوشته شد(60).(همان: ص 286 بنقل از تاریخ یعقوبی 1/123. تاریخ طبری 2/253 و....) 2/2- هدایت و راهنمایی دستگاه خلافت در مسایل دشوار قضایی 2/2/1-فردی شراب خورده بود. مأموران اور ا نزد ابوبکر آوردند تا حد شرابخواری را برای او جاری کند. شرابخوار ادعا کرد که از تحریم شراب بیاطلاع است و آیه تحریم شراب را نشنیدهاست. خلیفه ماند. کسی را فوراً نزد امام فرستاد و حل مشکل را از او خواست . حضرت فرمود او را بسپار نزد دو فرد موثق تا در بین مسلمانان ببرند از مسلمین سؤال کنند آیا تاکنون آیه تحریم را برای وی تلاوت کردهاند یا نه ،اگر کسانی شهادت دادند که آیه تحریم را برای وی خواندهاند حد را درباره او جاری کن والا او را توبه ده تا در آینده لب به شراب نزند و آنگاه رهایش کن. (69)(فروغ ولایت، ص282، بنقل از کافی2/جلد16) 2/2/2-خلیفة دوم بارها و بارها از علوم امام علیه السلام استفاده کرد و ورد زبان او این بود که: «عَجَزَتِ النساءُ اَن یَلِدنَ مِثلَ عَلیِّ بن ابیطالب» زنان ناتوانند که مانند علی را بزایند. یک وقتی مردی از همسر خود، پیش عمر شکایت کرد که شش ماه از عروسی ما گذشته و همسرم بچهدار شده، زن این را پذیرفت ولی مدعی شد که با احدی ارتباط نداشتهاست. خلیفه نظر داد که زن را باید سنگسار کنند. امام خبردار شد و جلوی حکم خلیفه را گرفت و فرمود: قرآن کریم در آیهای که دوران بارداری و شرخواری را سی ماه معین فرمودهاست. «وَ حَملُهُ و فِصالُهُ ثَلاثونَ شَهراً».(70)سورة احقاف/15 و در آیة14/لقمان میفرماید و فِصالُهُ عامین. دورا شیرخوارگی 24 ماه است. اگر دو سال را از سی ماه کم کنیم برای مدت حمل 6 ماه باقی میماند. عمر پس از شنیدن منطق امام علیه السلام گفت: لولا علی لهلک عمر. راوی میفرماید: پس از آن به ما خبر رسید از آن زن فرزند 6 ماهه دیگری متولد شد. (71)(فروغ ولایت، ص288. بنقل از مناقب ابن شهر آشوب 1/496 . بحار 40/332 و الغدیر) ابن عباس نقل میکند که زن دیوانهای که زنا داده بود را نزد عمر آوردند و وی دستور سنگسار او را داد. به امام خبر دادند، حضرت فرمود «ارجعوبها» او را برگردایند. آنگاه پیش عمر رفت و فرمود: «اما علمت. ام تذکران رسولالله قال رفع القلم عن ثلاثه عن الصبی حتی یبلغ و عن النائم حتی یستیقظ و عن المعتوه حتی یبراً، و ان هذه معتوهة بنی فلان لعل الذی اتاها اتاها و هی فی بلائها» آیا نمیدانی، آیا به یاد نداری که رسول خدا(ص) فرمود: حکم تکلیف از سه دسته برداشته شدهاست از کودک تا بالغ شود، از خواب تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل شود و این زن، دیوانة فلان قبیله است و شاید آن کسی که با او عمل زشت انجام داده در حال دیوانگی او بودهاست. او را رها کردند. (72)(الغدیر، بخش شعرای قرن هشتم) 2/2/3-روزی جوانی با خانمی بگومگو داشتند. جوان مدعی بود که این خانم ، مادر من است و زن منکر میشد و مدعی بود که من هنوز ازدواج نکردهام و جوان دروغ میگوید. خلیفه دستور داد جوان را بخاطر نسبت ناروا دادن به زن او را تازیانه بزنند. امام علیه السلام از قضیه مطلع شدند، از خانم و بستگانش اجازهای خواستند که حکم الهی را صادر کنند بهشرطی که امام مجاز باشد او را به عقد هر کس بخواهد درآورد. آنها قبول کردند. امام رو کرد به جوان و فرمود من این زن را در عقد تو درآورده و مهر او را 480 درهم قرار دادم و سپس کیسهای که همین مقدار پول در آن بود. در برابر زن قرار داد و به جوان فرمود دست این زن را بگیر و دیگر نزد من نیا جز آنکه، با او عروسی نمایی. زن با شنیدن این سخن گفت: «الله، الله هو النّار هو والله ابنی »پناه به خدا، پناه به خدا نتیجه این جریان آتش است به خدا قسم این پسر من است. (73)(فروغ ولایت، ص290 بنقل از بحار 40/277 و کشفالنعمه، جلد1، ص 33) 2/2/4-زن بارداری را نزد عمر آوردند که به زنا اعتراف کردهبود و عمر دستور سنگساری او را داد. حضرت خبردار شدند و پرسیدند «ما بال هذه؟» قضیه این زن چیست؟ گفتند عمر دستور داده او را سنگسار کنند. امام فرمان دادند او را برگردانند و به عمر فرمودند تو به خودش مسلط هستی اما به آنچه در شکم دارد چه تسلطی داری؟ بعد فرمودند نکند سر او داد زدی و او از ترس به دروغ اعتراف کرده، عمر گفت: بلی اینگونه بودهاست. امام فرمود: « او ماسمعتُ رسولالله قال: لاحد علی معترف بعد بلاء، انه من قید اوحبس او تهدد فلا اقرار له» چیزی نیست بر کسی که بعد از شکنجه اعتراف کرده و کسی که به زنجیر کشیده شود یا زندان شود و یا تهدید شود اقرارش پذیرفته نیست» عمر گفت: زن را رها کنید و گفت: « عجزت النساء ان تلدن مثل علیبن ابیطالب، لولا علی لهلک عمر» (74)(الغدیر، شعرای قرن هشتم بنقل از سنن بیهقی 7/441) 3-خدمات اجتماعی امام علی علیه السلام بخش دیگر فعالیتهای امام علیه السلام، در دوران سکوت خدمات اجتماعی حضرت بود. آری امام علیه السلام، به رغم آنکه از تصدّی رهبری سیاسی باز داشتهشده بود، برای خود مسؤولیتهای مختلفی قائل بود و از اینرو،از انجام وظایف و خدمات دیگر شانه خالی نکرد؛ اهمّ خدمات اجتماعی امام در دوره خلفای سه گانه به قرار زیر بود: 3/1-انفاق به فقرا و یتیمان به اتفاق مفسران آیة «اَلذّینَ یُنفِقوُنَ اََموالَهُم بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانیَةً»(61) (بقره/274) در شأن مولی نازل شده. البته این آیه بیانگر وضع امام در زمان رسول اکرم(ص) است. ولی این وضع پس از رحلت پیامبر نیز ادامه داشت و آن حضرت پیوسته از یتیمان و مستمندان دستگیری میکرد و روح بزرگ و مهربان او تا پایان عمر از انفاق به فقرا لحظهای آرام نگرفت. 3/2-آزادکردن بردگان آزاد ساختن بردگان ،از مستحبات مؤکّد در اسلام است. امام علیه السلام در این زمینه نیز، همچون سایر خدمات و فضایل، پیشگام بود و موفق شد از حاصل دسترنج خود - نه از بیتالمال- هزار بنده را بخرد و آزاد سازد. امام صادق علیه السلام به این حقیقت گواهی دادهاست و فرموده: «اِنَّ عَلِیّاً اَعتَقَ اَلفَ مَملوُکٍ مِن کَدِّ یَدِهِ» (62)(فروغ ولایت، ص296، بنقل از فروغ کافی5/74)امام علیه السلام ازدسترنج خودهزاربنده خریدوآزادکرد. 3/3-کشاورزی و درختکاری یکی از مشاغل امام در عصر رسالت و پس از آن، کشاورزی و درختکاری بود. آن حضرت بسیاری از خدمات و انفاقات خود را از این طریق انجام میداد، بهعلاوه املاک زیادی را نیز که خود آباد کرده بود، وقف کرد. امام صادق در این باره فرمودهاست: «کانَ اَمیرُالمؤمنینَ یَضرِبُ بِالمَرِّ وَ یَستَخرِجُ الاَرَضین»(63) (همان) امام بیل میزد و نعمتهای نهفته در دل زمین را استخراج میکرد. نقل شده که مردی در نزد امام شصت صاع یعنی شصت من هسته خرما دید. از علت گردآوری آنها سؤال کرد، فرمود: همة آنها، به اذن الهی، درخت خرما خواهند شد. راوی میگوید که امام آن هستهها را کاشت و نخلستانی پدید آورد و آن را وقف کرد.(64) (همان، ص297، مناقب ابن شهر آشوب1/ 323 . بحار 61/33). 3/4- حفر قنات در حجاز که سرزمینی خشک و سوزان است، حفر قنات بسیار حائز اهمیت است . امام صادق علیه السلام میفرماید: رسول خدا(ص) زمینی از انفال را در اختیار امام گذاشت و حضرت در آنجا قناتی حفر کرد که آب آن همچون گردن شتر فواره میزد. امام علیه السلام نام آنجا را «یَنبُع» نهاد، آب فراوان این قنات مایه نشاط ور روشنی چشم اهالی آنجا شد و فردی از آنان بر علی به جهت توفیق این خدمت، بشارتی داد، حضرت در پاسخ او فرمود: این قنات وقف زائران خانه خدا و رهگذرانی است که از اینجا میگذرند، کسی حق فروش آب را ندارد و فرزندانم هرگز آن را به میراث نمیبرند.(65) (وسایل شیعه 13/303) هماکنون در کنار مسجد شجره منطقهای است بنام آبار علی که حضرت در آنجا چاههایی را حفر نمودهاست. 3/5- ساختن مساجد تأسیس و تعمیر مساجد از نشانههای ایمان به خداو آخرت است و امام ، مساجدی در مکه و مدینه بنا کردهاست که هنوز به نام حضرتش برخی از آنها باقی است.(66)(بحار41/32) 3/6- وقف اماکن و املاک اسامی موقوفات متعدد و وقفنامههای حضرت در کتب حدیث و تاریخ بطور مبسوط ذکر شدهاست. در اهمیت این موقوفات همین بس که، طبق نقل مورخان معتبر، درآمد سالانه آنها چهل هزار دینار بوده که تماماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً صرف بینوایان میشدهاست. و شگفت آنکه، به رغم داشتن این درآمد سرشار، امام برای تأمین هزینه زندگی خود به فروختن شمشیرش نیز ناچار شدهبود (67)(بحار41/43) مرحوم شیخ حر عاملی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که: تصدق امیرالمؤمنین علیه السلام بدار له فی المدینه فی بنی زریق فکتب: بسماللهالرحمنالرحیم هذا ما تصدق به علیبن ابیطالب و هو حی. تصدق بداره التی فی بنی رزیق صدقة لا تباع و لا توهب حتی یرثها الله الذی یرث السماوات و الارض . . . فهی لذی الحاجة من المسلمین»(68) وسایلالشیعه(جلد19، ص187) گمراه دین 310 عمر 310 یا بلاء دین اسلام310 جهل عرب 310ابا جهل در دین 310کفری310 حرامیان 310 نا اهل کل مذاهب310 نامردیه 310اهل نابکار 310اهل نابکار310 درد کل مذاهب310 نا اهل کل مذاهب 310نابکاراهل دین310نیرنگ310 قاصب مذهب الله 310 مذهب ناحق اهل دین 310گره اهل دینه 310 قفل اهل دین 310 قاصب مذهب الله 310 مخالف اهل دین 310 فاسق دینه 310 نیرنگ310 با اهل منافق310 ملعون و پلید اهل دین 310قاصب بکل دین 310 اهل نابکار 310 بمنافق اول 310 ابله منافقا310 جاهل منافق310 حرامیان عمر310 اباجهل دردین310 فاسق دینه310کفری 310 ابله منافقا 310 منکر310نیرنگ310احمقها احمقها 310 بمار زنگی310کلب کلب هار310 ابله منافقا310جاهل منافق310دلیل نفاقه 310کفری310 منکر 310دلیل نفاقه310جهل عرب310جاهل منافق310جهل عرب 310نیرنگ 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 کفری310 دلیل نفاقه 310جهل عرب 310 اباجهل در دین 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310 منکر 310 وهابیه منافقی 310 ابله منافقا 310 عمر310 فتنه ها 310+231= 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 +430 مقصر = 971 ظالم -310 عمر ظالم 971-310 عمر = 661 عثمان - 430 مقصر = 231 ابوبکر نامردیه 310عمر 310 نیرنگ310نمرودی 310 310ابله منافقا 310جاهل منافق 310به ابحد عمر310نیرنگ 310حرامیان 310جاهل منافق 310نمرودی310 گمراه دین310 فاسق دینه 310کفری 310 فاسق دینه 310منکر 310نیرنگ310 عمر310نامردیه310 کفری 310نیرنگ 310گمراه دین310ابله منافقا310 نامردیه310حرامیان 310عمر310منکر 310نمرودی 310نیرنگ310نمرودی310 گمراه دین310 فاسق دینه 310کفری310 قاصبان بدین310حرامزاده پلید310 حرامیان 310بدجنس عالم احمقا 310گبر پلید دین 310 منکر 310سگ هار پلید 310وحشی هاریا 310بابقره 310حاهل منافق 310 بمردک پلید 310حرامزاده پلید310 فاسق دینه310کلب کلب هار310جهل مرکبی 310بمار زنگی 310 رمز زناه310 فسق کلیه310گمراه دین310گمراه دین310 فسق دینها 310گمراه دین 310 جاهل منافق310 فاسق دینه 310 فسق دینها310 دزدان فدکه فاطمه 310دزدان فدکه فاطمه310حرامیان310بی ایمان دین اسلام 310گبرپلید دین310 310 حرامیان310 دقلبازملحد310ببقرها 310بقلدره دینه310کلب کلب هار310 جاهل منافق 310نارجهیما 310سم ری310سامری قوم محمد عمرابن خطاء 310 گمراه دین310جهل مرکبی310با کافرها 310بانادانه دین اسلام310 بمردک پلید310 آشوبا310 دقل بازملحد310کفری310 منکر310سامری310 گمراه دین 310جاهل منافق 310حرامیان 310سم ری 310 سامری قوم محمد و سامری قوم موسی شجره الملعونه بودند 310 منکر 310سگ هارپلید310 310کلب کلب هار310وحشی هاریا310فس قینی310ابله منافقا 310سامری 310سم ری 310 سامری قوم محمد و سامری قوم موسی شجره الملعونه بودند310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310 عمر 310 جاهل منافق 310 حرامزاده پلید 310 رمززناه 310 گمراه دین 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 کفری310 نیرنگ310نمرودی 310سامری310 310مار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310 سگ مردها310نیرنگ 310نمرودی310سامری310 گمراه دین310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310نار جهیما 310 جهل عرب 310 اباجهل در دین 310 دلیل نفاق 310 و ابوبکر 231به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 ابوبکر احمق ملحد 231 احمق ملحد 231 فاسق ابوبکر231 نفاق 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها231 ادیانی جعلی باطل 231 بابی عقلیها231یاابوسفیانی231دورویه 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231 احمق ملحد231 لانه جاسوسیه 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر 231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر ابوبکر231 نفاق 231 احمق ملحد231 عصیان231فاسق231 قفان231 احمق ملحد 231 قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231با احمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 عدواهل بیت 527 +14 معصوم = 541 ابوبکر و عمر 541 عدواهل بیت بوده اند 310بمار زنگی 310 نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:, ساعت 17:20 توسط برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110+ 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.به ابجد اسلامه حق 245 یعنی فاطمه و علی 245 وصی پیامبر 359-231 ابوبکر = 128حسین وزیر پیامبر 476 - 231= 245علی فاطمه 245وصی نبیا 169علی مهدی169 با نماینده بحق محمد علی حسن حسین مهدی 245 اسلامه حق 245 یعنی علی110+ +135= 245 اسلامه حق 245 منظور علی و فاطمه پدر مادر شیعیان میباشنددرود و صلوات خدا بر پدر و مادر شیعیان اهل بیت پیغمبر اسلام
حکم الله حکم قرآن 553 -541 فتنه ها عمر ابوبکر= 12 امام هویت اسلام 553 -541 عمر ابوبکر = 12 قرآن چهار مذاهب باطل دردین اسلام خدایی بایداز خجالت بمیرند ده سال است قادر به جواب گویی نیستند مناظره جاثلیق بزرگ مسیحیان با ابوبکر رکب وبا و شکست ابوبکر خائن منافق قاصب جاه طلب مناظره مامون خلیفه عباسی با علمای 73 فرقه باطل در حقانیت امام علی شیعه یعنی اصل مذهب اصل اسلام110مذهب واقعی الله شیعه میباشد 110یگانه مذهب الله محمد علی 385 شیعه385 با کلمه 66 الله 66 زنده 66 یگانه66آگاه جهان 66دادگاه مذهب 66 ادیان66 الله 66 امام و اسلام خود را ثاب سیزده رجب به ابجد سیزده 86+110علی=196 دین اسلام 196 کلید اسلام196 کلید بدین الله 196 امام کل دین 196 گوهر بحر ولایت علی مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست گریه و خنده پیامبر اسلام =اصل اسلام 253+132 بدین الله = 385 شیعه 385 دین واقعی جهان اسلام است مذهب واقعی جهان شیعه است به دو ابجد =مجاهد 70+40اصل ولایت 110 علی 110ولی دین110 مجاهد53 احمد53 علی فاطمه53 آل طاها آل یاسین53 مذهب امام اول ثانی ثالث رابع خامس سادس سابع ثامن تاسع عاشرهادی عشر ثانی عشر253+132 اسلام =385 شیعه انسان خلیفه خداوند برای کارهای ارزشی قایل است به ابجد انسان کامل253+132 اسلام= 385 شیعه 385 بانوی عترت الله زهراست سرحلقه انبیایو اولیاء زهراست مومن136 آئینه136علی136به ابجد کبیر وصغیر علی 136 مومن الله202 آئینه الله202 محمد علی202آقای من 20202 امیر المومنین 12 حرف و ابجدش58+12= 70+40 اصل ولایت = 110 علی 110ولی دین 110 دین الهی110 یمین110 اصحا علی 110+135 فاطمه =245 کلید مذهب اسلام 245 علی فاطمه 245 مذهب الله150+46 نماینده الله محمد علی = 19 قرآن 351 یعنی 132 اسلام +202 محمد علی +17 نماز = 351 قرآن 351+34باکلام حق =385 شیعه دین الله130+183مذهب اسلام +72دین الله130 +183مذهب اسلام +72 کاملترین مذهب امامت 72بدین ها= آدم داود پسر قرضاوی مفتی اهل سنت مصر شیعه شد ایجانب تمام دکترین دنیا را به مبارزه علمی علم ابجد ریاضی قرآن دع |
تير 1401 4
ارديبهشت 1401 2 فروردين 1401 1 اسفند 1400 12 بهمن 1400 11 دی 1400 10 آذر 1400 9 آبان 1400 8 مهر 1400 7 شهريور 1400 6 تير 1400 4 خرداد 1400 3 ارديبهشت 1400 2 فروردين 1400 1 اسفند 1399 12 بهمن 1399 11 دی 1399 10 آذر 1399 9 آبان 1399 8 مهر 1399 7 شهريور 1399 6 مرداد 1399 5 تير 1399 4 خرداد 1399 3 ارديبهشت 1399 2 فروردين 1399 1 آبان 1396 8 مهر 1396 7 شهريور 1396 6 خرداد 1396 3 تير 1395 4 خرداد 1395 3 ارديبهشت 1395 2 فروردين 1395 1 اسفند 1394 12 بهمن 1394 11 دی 1394 10 آذر 1394 9 آبان 1394 8 مهر 1394 7 شهريور 1394 6 مرداد 1394 5 تير 1394 4 خرداد 1394 3 ارديبهشت 1394 2 فروردين 1394 1 اسفند 1393 12 بهمن 1393 11 دی 1393 10 آذر 1393 9 آبان 1393 8 مهر 1393 7 شهريور 1393 6 مرداد 1393 5 تير 1393 4 خرداد 1393 3 ارديبهشت 1393 2 فروردين 1393 1 اسفند 1392 12 |